موضع ایران و عثمانی در تأسیس و نامگذاری جمهوری آذربایجان (1918)
یازار : " تؤرک دیلینی اؤیره نین، چونکو اونلارین حاکمیتی چوخ اوزون سؤره جکدیر." پیامبر اکرم
+0 چره جلیبنام خدا
پرویز زارع شاهمرسی
مقدمه: تأسیس جمهوری آذربایجان در سال 1918 موجب بروز مباحثات فراوانی در ایران و عثمانی شد. قلمرو این جمهوری جدید در پی جنگهای ایران و روس و انعقاد قراردادهای گلستان و ترکمنچای، از ایران جدا شده و به قلمرو روسیه الحاق شده بود. اکنون در دوران فترت ناشی از انقلاب 1917 روسیه و جنگ داخلی در این کشور، فرصتی پیش آمده بود تا مردم مسلمان این منطقه مطالبات خود را که در طی مدتی نزدیک به یک قرن سرکوب شده بود، پی گیرند. در هر سه جمهوری جدید قفقاز یعنی آذربایجان، ارمنستان و گرجستان احزاب ملی گرا رهبری خواسته های مردم را بر عهده داشتند. در آذربایجان حزب مساوات که مناسبات ویژه ای با عثمانی برقرار کرده بود، مقدمات استقلال این جمهوری را فراهم کرد. اگرچه این استقلال بیش از سه سال طول نکشید ولی مباحثات پیرامون نامگذاری و ارتباطات سیاسی جمهوری جدید همچنان ادامه یافته و به مرکز توجه سیاستمداران و پژوهشگران تبدیل شد.
ایران و عثمانی به ویژه از زمان صفویه با یکدیگر سر جنگ داشتند. عثمانی همواره به آذربایجان به عنوان منطقهای مهم توجه داشته و تلاش فراوانی برای جدایی آن از ایران انجام داد ولی با همت شاهانی چون شاه عباس اول و نادرشاه موفق به انجام این هدف نشد. در آغاز سدة 19 بدلیل ضعف مفرط نظامی و سیاسی ایران، روسیه موفق شد طی دو جنگ قفقاز را قلمرو ایران جدا کرده و این مناطق را به قلمرو خود بیفزاید. این امر طی قراردادهای گلستان (1813) و ترکمنچای (1828) محقق شد.
در مناطقی که بتازگی به قلمرو روسیه اضافه شده بود سه قومیت مختلف یعنی مسلمانان مناطق شرقی که پیشتر در منابع تاریخی ارّان نامیده می شد، گرجیان و ارمنیان زندگی می کردند. گرجیان و ارمنیان معتقد به دین مسیحیت بودند و علیرغم وجود اختلافات طریقتی در اساس مسیحیت، با دین رسمی دولت روسیه توافق داشتند. گرجیان و ارمنیان از سالها پیش بدلیل همین قرابت دینی خواستار جدایی از ایران و پیوستن به روسیه بودند. [1] با قراردادهای گلستان و ترکمنچای ارمنیان و گرجیان به آرزوی دییرینه خود دست یافتند. مشکل اصلی دولت روسیه در مناطق مسلمان نشین بود. دین اسلام، زبان فارسی و فرهنگ ایرانی حضوری بسیار قدرتمندانه در این مناطق داشت و این عالم می توانست موجب بروز نگرانیهایی در دولتمردان روسیه باشد. از این رو آنان برآن شدند تا با این هر سه مقابله نموده و زمینه ادغام واقعی این مناطق را در قلمرو سیاسی و فرهنگی روسیه فراهم آورند.
در تمامی طول سدة 19، روسها هدف نابودی اسلام و مسلمانان را به صورتهای گوناگون در قلمرو خود دنبال میکردند. اخراج مسلمانان، کوچانیدن غیرمسلمانان به سرزمین آنها، قتلعام مسلمانان، نابودی مکانهای اسلامی[2]، تبلیغ مسیحیت و تلاش در جهت روسیگردانی از جملة این روشها بود. از جمله کسانی که برای کوچاندن ارمنیان ایران و عثمانی به قفقاز و به ویژه قرهباغ بسیار کوشش کردند، میتوان به اشخاصی چون ببودوف و لازاروف و یوداکیموف اشاره کرد.[3]
کار تبلیغ دین مسیحیت با کمک مبلّغان مسیحی آلمانی، سوئیسی و آمریکایی انجام میگرفت. میسیون مذهبی بازل در 1823 از استراخان به شوشا انتقال یافته و آنجا را (که دو روز با ایران فاصله داشت) مرکز فعالیت خود قرار دادند. مبلّغانی همچون زارمبا، دیتریش، فاندر و فردریک هاس فعالیت در شوشا را آغاز کردند. کتاب معروف و جنجالی «میزان الحق» (که فاندر آن را در سال 1829 در رد اسلام نوشته بود) در 1832 در شوشا به فارسی ترجمه و چاپ شد. طرح و مقصد اصلی مبلغین بازل[4] براین مبنا بود که مأمورین آنها در سرزمینهای مرزی بین ایران و روسیه(از دریای خزر تا دریای سیاه) مستقر شوند و برای تبلیغ مسیحیت در بین مسلمانان به ویژه در ایران فعالیت کنند. دیتریش و زارمبا در شوشا مرکز تبلیغ را دایر کرده و به مسافرت در شماخی و باکو پرداختند. دیتریش و فردریک هاس به مدت یک سال به مسکو رفتند تا زبان ارمنی را بیاموزند و برای ارمنیان کلاسهایی تشکیل دهند. هاس بعد از مراجعت، میخواست همة مبلّغان را در شوشا مستقر ساخته و آن شهر را مرکز فعالیت کند ولی دورة جنگ دوم ایران و روس آغاز شد. عباس میرزا شش هفته شوشا را در تصرف داشت. مسلمانان پنهانی از او پیروی و مبلّغان در نگرانی و ترس بسر میبردند.
پس از رفع خطر، در 1827 نخستین بار اعضای 5 نفره میسیون بازل (دیتریش، زارمبا، فردریک هاس، هوهه ناکر و فاندر) در شوشا گردآمدند تا برنامة کار و طرحهای مورد نظر را بررسی کنند. قرار شد زارمبا، هوهه ناکر و فاندر مساعی خود را صرف تبلیغ مسلمانان کنند. به لهجههای محلی کتاب و نشریه فراهم نموده و انتشار دهند. آنها با مسافرت به شهرها، درکوچه و بازار شوشا با مردم تماس میگرفتند. مسلمانان به هیئت بدبین بودند و در تهیة کتاب به ترکی همکاری نمیکردند. ارمنیان زبان گفتگوی ترکی را بلد بودند، ولی با خواندن و نوشتن ترکی آشنا نبودند. کار هیئت مختل شد ولی به زودی مشکل حل و کار مبلغان آمریکایی پی گرفته شد.[5]
همچنین روسها تصمیم داشتند اختلاف و خرافات را در میان آنها رواج داده و با استفاده از مذهب آنان را دچار خمود و سستی نمایند. [6] از سوی دیگر در سال 1869 در باکو نفت کشف شده و قفقاز با افزایش جمعیت کارگری شهرها مواجه گردید. موقعیت اقتصادی مهم و وضعیت سیاسی شکنندة قفقاز مانع از آن بود که روسها در آنجا از خشونت استفاده کنند. جوامع کارگری محل مناسبی برای ترویج افکار انقلابی بود و از این رو دولت تصمیم گرفت تا خرافات منحطی را در میان مسلمانان قفقاز رواج دهد تا هم اسلام واقعی روبه ضعف نهاده و هم مانعی در برابر اندیشههای انقلابی و اصلاح طلبانه باشد.
دین خرافی و راکدی که روسها سعی در تقویت آن در قفقاز داشتند، به شدت با افکار انقلابی مخالف بوده و از این رو نقش یک پلیس رایگان را برای دولت تزاری بازی میکرد. طبیعی بود که این امر موجب تقابل روشنفکران انقلابی با این چهرة دین میشد. تساهل ظاهری که دولت تزاری دربارة مسلمانان از خود نشان میداد، موجب شد که تا اوایل سدة 20 در روسیه بیش از 26 هزار مسجد و 24 هزار مدرسة دینی وجود داشته و همه ساله نزدیک به 60 هزار نفر به سفر حج میرفتند.[7] در قرهباغ نیز که با افزایش جمعیت روبه رو بود (شوشا در سال 1892 بالغ بر 26 هزار نفر جمعیت داشت) مسلمانان و ارمنیان در کنار یکدیگر زندگی میکردند. نظم و امنیت تقریباً برقرار بود و اقتصاد مردم رو به بهبودی نسبی نهاده بود. در سرشماری سال 1897 که در سراسر روسیه انجام شد، 53 % اهالی قرهباغ را آذربایجانیها و 45% آنها را ارمنیان تشکیل میدادند.
پیش از آغاز دورهی اول جنگهای ایران و روس، دولت روسیه مشغول انجام مقدمات مهمی بود. مطالعهی اوضاع سیاسی و اجتماعی و بررسی دقیق زبان و فرهنگ ساکنان منطقهی قفقاز، از طرف روسها اهمیت فوق العادهای یافت و برنامهی تحقیقاتی آکادمی علوم پترزبورگ شد.[8] با انتخاب و رهبری «جون پوتوکی» استاد آکادمی علوم پترزبورگ، دانشمند نامی آلمانی جولیوس فن کلاپروث مشاورهی عالی قضایی و حقوق امپراتور و عضو آکادمی علوم پترزبورگ مأمور انجام تحقیق شد. کلاپروث نیز یکی از دانشمندان مجرب را به نام فئودور بوبرینزوف که آلمانی و فرانسه میدانست، با خود همراهی کرد.
آنان از سپتامبر 1807 تا اواخر 1808 در گرجستان و قفقاز تحقیق کرده و حاصل آن را به آکادمی علوم ارائه کردند. از نتیجهی این گزارشات به غیر از دولت روسیه کسی اطلاعی ندارد ولی سفرنامهی کلاپروث در سال 1814 به وسیلهی شوبل از آلمانی به انگلیسی ترجمه و منتشر شد. از قرار معلوم برنامهی کار هیأت علمی در 25 ماده به وسیلهی پوتوکی تنظیم و به کلاپروث ابلاغ شده بود. مطالعهی این برنامه نشانگر این نکته است که روسها به مسألهی زبان اهمیت خاصی قائل بودند.[9]
احتمالاً قدرت و حضور گستردهی زبان فارسی در قفقاز از نظر روسها مهم بود. زبان فارسی قفقاز به ایران پیوند میداد و این برای منافع دراز مدت آنان خوشایند نبود. اگر زبان فارسی در قفقاز تضعیف میشد، این پیوندها لاجرم رنگ میباخت و سلطهی روسها با دردسر کمتری عملی میگردید. روسها دین اسلام و زبان فارسی را به عنوان دو عامل خطرناک در نظر گرفتند. در مورد نخست آنها به انهدام فیزیکی آثار اسلامی، تبدیل مساجد به فروشگاه و مغازه، تبلیغ دین مسیحیت در میان مسلمانان با بهره گیری حمایت از فعالیت میسیونرهای مذهبی اروپایی و آمریکایی و قطع ارتباط مذهبی مسلمانان قفقاز با ایران پرداختند.
در زمینهی تضعیف زبان فارسی نیز آنان تصمیم گرفتند با تقویت و تبلیغ زبان ترکی، زبان فارسی را مهجور نمایند. همان کاری که انگلیسیها در هندوستان به وسیلهی زبان انگلیسی انجام داده بودند. به یکباره زبان ترکی از لاک ادبی و فرهنگی خود به در آمده و در دستور جلسات امنیتی و سیاسی قرار گرفت. سرگئی زنگوفسکی در کتاب «پان ترکیسم و اسلام در روسیه» به علت این توجه و نیّت روسها اشاره کرده است. حمایت روسیه از نشریاتی چون اکینچی آذربایجان بعدها در این راستا بود. هاستلر میگوید:
«قبل از اشغال روسیه، حیات فرهنگی آذربایجان تحت نفوذ تمدن ایرانی قرار داشت. طبقات تحصیل کرده به طور کلی از زبان و ادبیات فارسی استفاده میکردند، رابطهی فرهنگی بین سرزمینهایی که به تازگی فتح شده بودند و همسایهی آن ایران که هنوز از قدرت نسبی برخوردار بود، باعث ناخشنودی روسها بود. بدین ترتیب آنها بر آن شدند که با ترویج فرهنگ محلی ترکی از این نفوذ بکاهند. این مسائل به احیای فرهنگ ترکی در این مناطق کمک کرد.»
روسها برای رسیدن به هدف خود، از مسیونرهای اروپایی به ویژه آلمانی استفاده کردند. این میسیونرها با حمایت روسیه در قفقاز جای گرفتند و ضمن تبلیغ مسیحیت و ترویج زبان ترکی، در جهت اهداف دولت پترزبورگ کوشش میکردند. علت توجه این میسیونرها به زبان ترکی این بود که آنان برای تبلیغ مسیحیت در میان مسلمانان ترک زبان آذربایجان، نیاز به جزوههایی به زبان ترکی داشتند. این جزوهها میبایست ترجمهی متون دین مسیحیان باشد. برای تهیهی این جزوهها آنان میبایست با دستور زبان و ساختار واژگان ترکی آشنا میشدند. بدین ترتیب آنان مطالعاتی در زمینهی زبان ترکی و تدوین برخی آثار مربوط به آن انجام دادند که این مسأله درست در راستای سیاست دولت روسیه بود.[10]
در قرن نوزدهم نیز روسیه بمانند دیگر کشورهای اروپایی، درگیر اعتراضات و اندیشههای ملهم از ناسیونالیسم بود. رژیم تزاری روسیه که با هر گونه اصلاحات مخالفت میکرد، برای در امان ماندن از امواج بزرگی که در اروپا به وجود آمده بود (به ویژه در انقلابهای 1848) به سرکوب ناراضیان میپرداخت. با این حال انقلابیون نیز بیکار ننشسته، به سازماندهی و تلاش خود ادامه میدادند. شکست روسیه از ژاپن در 1905، در روسیه توفانی بر پا کرد و تحرک فراوانی به حرکتهای انقلابی بخشید. شهرهای قفقاز به ویژه باکو که مرکز بزرگ کارگری بودند، از این مسأله دور نبودند. انقلابیون در میان کارگران در جنب و جوش بودند و نطفهی نخستین احزاب انقلابی بسته میشد. در سال 1904 انجمن همت وابسته به کمیتهی سوسیال دموکرات کارگران روسیه، در باکو تشکیل شد.[11] نریمان نریمانوف از رهبران آن بود. علاوه بر اندیشههای مارکسیست، تمایلات ناسیونالیستی ترک گرایی نیز در قفقاز رو به رشد بود.
ناسیونالیسم در میان ارمنیان، گرجیها و هم چنین مسلمانان رسوخ کرده بود. نخستین حزب ارمنی در سال 1887 در ژنو، با نام حزب هیچاک (ناقوس) تشکیل شد. در سال 1890 در شهر تفلیس حزب فدراسیون انقلابی ملت ارمنی یا داشناکسوتیون تأسیس گردید. در میان مسلمانان ناسیونالیسم به صورت تمایلات ترک گرایانه آشکار شد. در 10 آوریل 1883 اسماعیل گاسپرالی یکی از نخستین ناسیونالیستهای ترک نشریهی ترجمان را منتشر کرد. از سال 1875 نیز نشریهی اکینچی توسط حسن زردابی منتشر میشد که بعداً تعطیل شد. پس از انقلاب 1905 فعالیت انقلابیون شدت گرفت. نکتهی اصلی این بود که دو اندیشهی مارکسیستی و ناسیونالیسم با وجود تفاوتهای ماهوی یک دیگر، در میان ملل قفقاز نفوذ داشتند. هر دو اینها در ملتهای سه گانهی قفقاز نمایندگانی داشتند.
اگر چه هر دو این اندیشهها تحول گرا بودند ولی پیروان آنها برای انجام تحول در جامعهی آن قفقاز اولویتهای خاص خود را داشتند. مارکسیسم به ویژه در میان کارگران و به رهبری کسانی چون نریمان نریمانوف[12] در نشو و نما بود. ناسیونالیستهایی چون احمدبیگ آقا اوغلو و محمد امین رسول زاده نیز به ترک گرایی توجه داشتند. مارکسیستها بیشتر به این امید بسته بودند که از راه هماهنگی با موج انقلابی روسیهی بزرگ، مردم ستم دیدهی قفقاز به ویژه کارگران را به اهداف خود برسانند و ناسیونالیستها سعی داشتند با استفاده از موج ناسیونالیسم که در عثمانی پدید آمده بود، بر بیداری ملی و قومی تأکید ورزیده و خودآگاهی را در جهت ایجاد جامعهای آگاه افزایش دهند. وجه مشترک میان این دو حرکت، مبارزه با رژیم تزاری بود و تا زمانی که این دشمن مشترک از میان نرفته بود، تصادمی میان حرکات این دو جریان وجود نداشت. دوستی نریمانوف با رسول زاده خود نشانهای از این دوران است.[13]
از تصادف ایام هر چقدر موج انقلاب در روسیه سرعت میگرفت، به همان میزان نیز ناسیونالیسم ترک گرا در عثمانی قوت مییافت. این هم زمانی در قفقاز نیز خود را نمایان کرد. بدین صورت که رشد فعالیتهای مارکسیستی با افزایش فعالیتهای ناسیونالیستی همراه بود. با این تفاوت که مارکسیسم بیشتر در میان طبقات پایین و قشر کارگران نفوذ داشت ولی ناسیونالیسم در میان قشر تحصیل کرده و متوسط شهری طرفدارانی یافته بود.
کدام یک از این جریانها میتوانست جذابیت بیشتری به ویژه در میان مسلمانان داشته باشد؟ حزب همّت به عنوان مبلّغ اندیشهی کمونیسم یا حزب مساوات به عنوان مروّج جریان ناسیونالیسم؟ دو عامل اساسی موجب برتری جریان ناسیونالیسم شد. یکی این که مغایرت اندیشهی مارکسیستی با تعالیم مذهبی موجب نگرانی شده بود و حتی تغییر نام احزاب کمونیستی نتوانست آن را از میان ببرد. دوم این که قفقاز به ویژه پس از درگیریهای قومی سال 1905 که با عنوان جنگ ارمنی- مسلمان شناخته میشود، تا حد زیادی پذیرای اندیشههای ناسیونالیسم شده بود. این درگیریهای خونین که با نظر موافق دولت تزاری و برای سرگرم کردن احزاب انقلابی قفقاز به مسایل قومی اتفاق افتاده بود، فضای این سرزمین را به شدت به سوی قوم گرایی افراطی سوق داده بود.[14] به ویژه خصومت تقویت شده میان ارمنیان و مسلمانان مزید بر علت شده بود.
کشور روسیهی تزاری، زندان بزرگ انسانها بود. نظامی منحط که در برابر هرگونه اندیشهی تغییر و اصلاح ایستادگی میکرد. آزادی و مفاهیم مربوط به آن مانند برادری و برابری، پس از حملهی ناپلئون به روسیه در آغاز سدهی نوزدهم و آشنایی افسران جوان روسی با آن، در جامعهی روسیه جا پیدا کرد. پلیس تزاری هرگونه اندیشهی انقلابی را سرکوب میکرد. بسیاری از آزادیخواهان و مبارزینی که دستگیر شده بودند، در مناطق دور افتادهای چون قفقاز و سیبری در تبعید بودند. مارکسیسم به آرامی جای خود را در میان مبارزان مییافت. نخستین سازمان مارکسیستی روسیه، گروه آزاد ساختن کارگران درسال 1883 توسط عدهای چون ژرژ پلخانف (پدر مارکسیسم روسیه) تأسیس شد. در سال 1893 مارکسیستهای روسیه نام سوسیال دموکرات بر خود نهادند.[15]
در این میان کشف ذخایر نفت باکو، وضعی جدید را به وجود آورد. چاههای نفت باکو از نوعی هستند که خود به خود فوران نمیکنند و باید از درون زمین نفت بیرون کشیده شود. برای این منظور نیروی کار فراوان لازم بود. چون این نیروی کار در قفقاز موجود نبود، موجی از کارگران از شهرهای مختلف جنوب آذربایجان مانند تبریز و اردبیل به باکو سرازیر شدند. وجود این کارگران در باکو، محیط این شهر را به محفلی مناسب برای فعالیت نیروهای ناراضی به ویژه مارکسیستها تبدیل کرد. فعالان سیاسی در میان محافل کارگری در جنب و جوش بودند. انقلابیون معروفی چون استالین به باکو رفت و آمد داشتند. روشنفکران آذربایجانی به آرامی تحت تأثیر این موج قرار گرفتند. افرادی چون نریمانوف در بخش شمالی آذربایجان و میر جعفر پیشهوری از بخش جنوبی آذربایجان از این دسته بودند.[16]
با شروع جنگ جهانی اول در 1914 موضوع پیچیدهتر شد. پیش از جنگ، انگلیس و روس بر سر تسلط بر ایران با یکدیگر رقابت داشتند. ترس از قدرت روز افزون آلمانها موجب شد که آنها با امضای قرارداد 1907، ایران را به مناطق نفوذ خود تقسیم نموده و موقتاً توجه خود را به مسألهی آلمان معطوف نمایند.[17] با آغاز جنگ جهانی اول، ایران علیرغم اعلام بی طرفی به اشغال نیروهای روسیه و انگلیس درآمده بود. در این میان کشور عثمانی نیز که متحد آلمان به شمار میرفت، توجه ویژهای به قفقاز و آذربایجان داشت.
روسها نیز که هرگز و در تحت هیچ شرایطی از مسألهی پیشروی به سوی جنوب غافل نبودند، به دقت مراقب حرکات آلمان و عثمانی بودند. روسها در سالهای جنگ جهانی از تمام آذربایجان نقشه برداری کردند. عثمانیان نیز برای کردستان نقشه «ترکیهی شرقی در آسیا» با مقیاس 1:250000 به زبان ترکی منتشر کردند.[18] روشن بود که مناطق شمال غرب ایران به ویژه آذربایجان، توجه زیادی را به خود جلب کرده و این کشورها برنامههای زیادی برای آن داشتند.
چون روسیه و عثمانی در این جنگ با یکدیگر در نبرد بودند، آذربایجان به عنوان منطقهای استراتژیک برای هر دو اهمیت داشت. دولت ضعیف احمدشاه قاجار نیز قدرتی برای مقابله با تحرکات کشورهای خارجی نداشت. در این میان تحرک عثمانی بیشتر بود. حزب اتحاد ترقی که زمام امور را در عثمانی به دست داشت،[19] عمر ناجی یکی از سران خود را «بازرس کل آذربایجان و قفقاز شرقی» خوانده و از وی خواست برای الحاق آتی آذربایجان به بخشهای شرقی قفقاز اقدامات لازم را به عمل آورد. وجود دو آذربایجانی به نامهای علی حسینزاده (1941-1864) و احمد بیگ آقایف (1939-1869) در جرگهی پان ترکیستهای عثمانی، نشانگر این بود که آذربایجان نیز از تبعات این مسأله بر کنار نخواهد بود. به زودی دولت عثمانی که تحت سلطه کمیتهی اتحاد و ترقی بود، سیاست نگاه به شرق و توجه به ترکان ایران و روسیه را آغاز کرد. در اوایل 1910 انوربیگ سرکنسول عثمانی در تبریز، با خانهای قرهداغ مشغول مذاکره و توطئه چینی شد. مأموران مخفی عثمانی به ایران وارد و خارج میشدند. به فرستادگان و کنسولهای عثمانی دستور داده شده بود تا در این مبارزهی تبلیغاتی در قفقاز و روسیه و ایران همکاری کنند.
در آغاز زمامداری رضا شاه آذربایجان وضع برجستهای داشت. بخش عمدهی غلّهی مصرفی کشور در آذربایجان تولید میشد. به خاطر بارش کافی، محصول بهاره و پاییزهی گندم بسیار بالا بود تا آن جا که آذربایجان را سیلوی ایران نامیدهاند. وقتی آذربایجان با خشکسالی رو به رو میشد، تمامی ایران با مشکل مواجه میشدند. بزرگترین طبقهی متوسط کشور از نظر تعداد و درصد در آذربایجان بود. نسبت مستقیم میان وسعت طبقهی متوسط و قدرت و قوت ناسیونالیسم موجب شده بود که آذربایجان نقش بسزایی در پیدایی ناسیونالیسم در ایران داشته باشد.
علیرغم برخی تحرکات عوامل استعمار، در آذربایجان هیچ خواست جمعی برای جدا شدن از ایران وجود نداشت. شیخ محمد خیابانی که جنبش سیاسی را در آذربایجان بر علیه حاکمان تهران (که قرارداد ننگین 1919 را با انگلستان بسته بودند) بر پا کرده بود، با جدایی آذربایجان از ایران و یا حتی انضمام آن به ترکیه مخالفت ورزید. او میرزا کوچک خان جنگلی را به دلیل اتحادش با بلشویکها مورد انتقاد قرار داد. در قیام لاهوتی نیز آذربایجان از تهران جدا شد ولی شوری در مردم برانگیخته نشد و لاهوتی به شوروی گریخت.[20]
در آغاز سدهی بیستم نیز که عثمانیان با اندیشهی ترگ گرایی، سیاست نگاه به شرق را آغاز کردند، ایرانیان از آذربایجان احساس خطر کردند. نظر برتر این بود که عثمانیان که موفق به تصرف آذربایجان از نظر نظامی نشدهاند، حال قصد دارند با مستمسک قرار دادن زبان ترکی در آذربایجان بر این سرزمین دست یابند. از این رو زمانی که زمزمههای نامیده شدن آذربایجان بر شمال ارس به گوش رسید، مقامات ایرانی احساس نگرانی کردند. در اواخر صفر 1336 ق/ اوایل نوامبر 1917 شریف الدوله سرکنسول ایران در تفلیس وزارت خارجه گزارش داد:
«... چندی است مسلمانان قفقاز مثل ارامنه و گرجیها درصدد تحصیل استقلال داخلی خود بر آمده، میخواهند یک حکومت ترک تشکیل بدهند، ضمناً زمزمهی ضمیمه و مختاریت آذربایجان در بعضی محافل مطرح مذاکره است. تمایل چنین حکومت مسلمان ترکی با قراین مبرهنه در آتیه به دولت عثمانی خواهد بود. مبلغین هم از تشویقات لازمه خودداری ندارند.»[21]
در اواخر زمستان 1296 یعنی چند ماهی پس از اعلام استقلال آذربایجان، یکی از جراید باکو گزارش داد که:
«در خلال مذاکرات صلحی که میان بلشویکها و آلمانها در برست لیتوفسک جریان داشت ترکها خواهان آن شدهاند که قفقاز به دو حکومت مستقل تجزیه شود. در طرف غرب مملکت گرجستان و در طرف شرق آذربایجان... [و]... آذربایجان ایران تمام به آذربایجان مستقل ملحق شود... این دو مملکت استقلال و مختاریت داخلی داشته و در تحت حاکمیت عالیهی عثمانی داخل شوند.»
این خبر واکنش تندی برانگیخت. روزنامهی ایران که ارگان نیمه رسمی دولت نیز به شمار میرفت، در توضیحی بر این خبر در اشاره به «خوابهای پریشان و خیالات بی اساس... پارهای مطبوعات قفقاز خاصه قفقاز جنوبی» نوشت:
«... آیا محل حیرت و شگفتی نیست از طرف جماعتی که هنوز تکلیف حال و آتیه خود را ندانسته و معلوم نیست مقدراتشان پس از قرنها مسکنت و تبعیت دیگران در آینده چگونه خواهد بود، نسبت به دولت و ملت و حکومت ایران که از بدو تاریخ تمدن مقاومت خود را در تمام شدائد بزرگ عالم اثبات کرده اسائه ادب نموده و به خیال واهی، قطعات آن را بر حسب صرفه و صلاح خود تقسیم و به این بخش نمایند؟»
مقامات ایرانی که از جنبهی سیاسی مسأله نگران بودند، تلاشهایی را آغاز کردند. محمد ساعد مراغهای (ساعد الوزراه) سرکنسول ایران در باکو ملاقاتهایی با ایرانیان مقیم باکو و هم چنین مسلمانان آنجا نموده و بر این نکته تأکید کرد که: «ایران مال آذربایجان است و نه آذربایجان مال ایران.» روزنامهی رعد به مدیریت سیدضیاء الدین طباطبایی گزارش داد که در پی برگزاری این مجالس و سخنرانیها
«... که در این ایام جراید داخله هم در تعقیب این مسأله مقالاتی نوشتند که کاملاً مؤثر واقع گردیده، رؤسا، و بعضی از اعضای مساوات با آقایان ایرانیها ملاقاتهایی نموده قرار تشکیل یک کنفرانس دیگری که در این چند روزه خواهد بود داده شد و سپس حاضر شدهاند که اسم آذربایجان را از این حدود برداشته، به اسم دیگری خطاب نمایند.»
در این زمان قفقاز حالت فوقالعادهای داشت. از یک سو بلشویکها به فرماندهی استپان شائومیان، باکو را در دست داشتند از سوی دیگر نیروهای ضد انقلاب روسی به فرماندهی ژنرال دنیکین، در شمال قفقاز فعال بودند و نیروهای ژنرال پیچراخوف نیز باکو را تهدید میکردند. کمون یا سووت باکو به رهبری شائومیان رویهای خشن در برابر مسلمانان در پیش گرفت. آنان با جلب حمایت واحدهای نظامی ارمنی و داشناک از 17 تا 21 مارس حدود 10 هزار نفر از مسلمانان باکو را قتل عام کردند. در 22 و 23 مارس داشناکها به رهبری دراستمات کانایان (درو) و گارگین نژده ترهارتونیان مسلمانان را در خان کندی کشتار کردند. نیمی از شهر شوشا سوخت. 211 روستای مسلمان نشین آسیب کلی دید. هزاران مسلمان به قتل رسیدند.[22] مسلمانان در شرایط سختی قرار داشتند.[23]
در این حال که ارتش عثمانی برای یاری رساندن به مسلمانان به سرعت در حال پیشروی بود، در 26 مه 1918/ 14 شعبان 1336 ق گرجستان با حمایت آلمان اعلام استقلال کرد. در 28 مه 1918/ 16 شعبان جمهوری آذربایجان در گنجه اعلام استقلال کرد و محمد امین رسولزاده با اکثریت آرای جلسهی فوق العادهی چهارحزب مسلمان قفقاز (مساوات، سوسیالیستهای مسلمان، مسلمانان سوسیالیست منشویک (همت) و اتحاد مسلمانان روسیه) به ریاست شورای ملی آذربایجان انتخاب شد. در حالی که نیروهای عثمانی با ارمنیان سخت در حال جنگ بودند، ارمنستان نیز در روز 29 م، 17 شعبان اعلام استقلال کرد.[24]
اعلام استقلال آذربایجان و رسمیت یافتن این نام، به برخی بحثها و احتمالات پایان داد و بر بحثهایی نیز دامن زد. به طور مسلم مطبوعات و شخصیتهای ایرانی، واکنش شدیدی نشان دادند. حتی برخی مطبوعات پا را از حد اعتراض فراتر نهاده به فحاشی پرداختند. پیشتر نیز نزاعی قلمی در این خصوص صورت گرفته بود. روزنامهی ارشاد چاپ تهران مسلمانان قفقاز را از نژادی، ازبک نامیده بود. رسول زاده در روزنامهی آچیق سوز در 20 ربیع الاول 1336/ 1296 شمسی به این مقاله اشاره کرده و نوشت:
«جریدهی ارشاد منطقهی تهران در بحث از این مسأله خیلی طغیان کرده، فریاد واملتا، وای وطنای خود را بلند کرده است. چه شده است؟ اگر بپرسید میگوید که مسلمانان قفقازیه میخواهند آذربایجان ایران را از ایران تجزیه نموده و به خود ملحق نمایند. این مسأله را که اظهار کرده؟» ... «اگر از نقطه نظر سیاسی هم نباشد از نقطه نظر قومیت کلمه آذربایجان شامل حکومت نشینهای ایروان، گنجه و باکو هم میشود و این خطه هم آذربایجان است.»... «اگر به سیاسیون این مسأله معلوم نباشد که ساکنین جنوبی رود ارس را آذربایجانی و ساکنین شمالش را ازبک میگویند ولی به آذربایجانیها که در هر دو طرف رود ارس اقامت دارند، معلوم است که ساکنین قطعه آذربایجان ایران و آذربایجان (روسیه) از نژاد و قومیت واحدند.»
ملک الشعرای بهار در نوبهار 3 ربیع الثانی 1336/ 26 جدی 1296 نوشت:
«آذربایجانی اگر چه در لهجه و لغت ترک است ولی خون آذربایجانی ترک نیست.»
در خصوص زبان ترکی نیز مناقشه ا میان محافل ناسیونالیست ایرانی و پان ترکیستها درترکیه شکل گرفت. روزنامه های ایرانشهر، آینده و فرنگستان در ایران سکاندار این تقابل بودند. اشخاصی مانند کاظم زاده ایرانشهر، محمود افشار یزدی و سید احمدکسروی اگرچه هر سه ترک تبار بودند ولی بدلیل تعلقشان به اندیشه ناسیونالیسم ایرانگرا، مقالاتی در خصوص آذربایجان و زبان ترکی نوشته و برای مقابله با ادعاهای مطبوعات و پان ترکیستهای ترکیه می کوشیدند. وجود ناسیونالیسم دولتی در زمان رضاشاه نیز میدان فعالیت را برای این طیف فکری آماده کرده بود. روزنامه ایرانشهر پیشگام سیاست رضاشاه بود. در 5 سال انتشار ایرانشهر (که 48 شماره منتشر شد) توجه مخصوص ایرانشهر، غالباً متوجه آذربایجان بود. 9 مقالهی بلند به آذربایجان اختصاص داشت. این بدان علت بود که برای یکپارچگی فرهنگی ایران، دو مانع اساسی یعنی آذربایجان و خوزستان قرار داشت. زبانهای ترکی و عربی مشکلات خاصی را ایجاد کرده بودند چرا که به گفتهی ریچارد کاتم، نه تنها قرابتی با زبان فارسی از نظر ساختار زبان شناسی ندارند، بلکه زبان ملی و متداول کشورهای همسایه و هم مرز ایرانند.[25] در این میان آذربایجانیها بزرگترین اقلیت زبانی و بزرگترین قومیت فرهنگ هستند. طبیعی بود که آذربایجان این چنین مورد توجه ناسیونالیستهای ایرانی قرار گیرد.[26]
روزنامهی زبان آزاد در شمارهی 14 در 19 ربیع الثانی 1336/ 3 دلو 1296 در مقالهی «حق شکنی کمیتهی مساوات قفقاز» نوشت:
«مساواتیان بدانند که آذربایجان عضو محبوب و جزء لاینفک ایران است.»[27]
در پاسخ به این اعتراضات، شعبهی کمیتهی مساوات باکو در رشت انتباه نامهای به زبان ترکی و فارسی انتشار داد:
«مساوات جهت آذربایجان قفقاز که حدودش ذیلاً نگارش میرود، مختاریت و استقلال میطلبد: شرقاً وصل به دریای خزر، غرباً به گرجستان، شمالاً به کوههای داغستان و جنوباً به شمال رودخانه ارس منتهی میشود. یا به عبارت اخری جهت ایالت بادکوبه به گنجه و ایروان مضافات آنها استقلال میخواهد.»
پس از اعلام استقلال آذربایجان، نزاع قلمی شدت گرفت. روزنامه ایران در شماره 414 در 6 رجب 1336/ 17 فروردین 1298 در مقالهی «آذربایجان، قفقاز، تحقیق یک موضوع تاریخی» نوشت:
«یا باید اسم دیگر انتخاب کرده تمام قطعات مملکت خود را به آن اسم بخواند. یا اگر در کلمه آذربایجان اصرار دارند از قسمت بزرگی از زاقفقاز صرف نظر کرده و با قسمت کوچک خود به حکم این که عضو تابع بدن است ملحق به آذربایجان گردد.»
در این مقاله به طور تلویحی پذیرفته شده بود که نام آذربایجان بر بخشی از جمهوری جدید دارای مقبولیت است ولی متأسفانه توضیح کافی ندادهاند هم چنان که در دیگر مقالات نیز به عوض طرح ایرادات احتمالی تنها به طرح اتهاماتی تجزیه طلبانه اکتفا میشد. رسولزاده در مقالهی ایران ما که در روزنامهی ایران شماره 420 در 15 رجب چاپ شد، نوشت:
«برای سلامت ایران و برای ایران سلامت ما به اعلی درجه بسیار مهم است... اسم آذربایجان زیاده از یک اصطلاح جغرافیایی یک معنای ملی را نیز افاده میکند. ما خودمان را یک قوم مخصوص میشماریم که به زبان آذربایجان متکلم است (که یک قسمتی از زبان ترکی است) اسم این قوم نه آران است نه شیروان و نه مغان، تنها آذربایجان است.»
او در مقالهی دیگری با نام «آذربایجان و ایران» نوشت:
«زیرا من نمیتوانم فرق و امتیازی احساس کنم که اتراک گنجه، ایروان، و ایالت بادکوبه را از اتراک قراچه داغ، تبریز، خلخال، مراغه و اردبیل جدا نمایم. عین لسان، عین عادت، عین مذهب و هم چنین سایر مشخصات چه در این جا و چه در آن جا یک نحو حکم فرماست.»[28]
6 روز پس از تشکیل جمهوری آذربایجان، رسولزاده با وزیر خارجهاش به باطوم رفتند تا با وهاب پاشا فرمانده ارتش شرق عثمانی و وزیر عدلیه دیدار کنند. پیمانی بین آذربایجان و عثمانی امضا شد که که به موجب مادهی چهار آن، آذربایجان حق داشت برای تأمین امنیت داخلی خود، از ترکها کمک نظامی دریافت کند. بدین ترتیب حرکت عثمانیان به سوی شرق، با انگیزهی بیشتری دنبال شد.
در اواخر اوت 1918/ اواسط ذیقعده 1336 رسولزاده و توپچی باشوف به استانبول رفتند. رسولزاده مکاتباتی با سفارت ایران در استانبول انجام داد. سفارت ایران در نامهای به تاریخ 2 سپتامبر 1918/ 25 ذیقعده خطاب به وی اطلاع داد که «سفارت شاهنشاهی ایران موجودیت یک دولت مستقل تحت نام جمهوری آذربایجان را نمیشناسد.» با این حال رسولزاده که سخت مشغول تدارک و استحکام استقلال کشورش بود، از راضی کردن و ارتباط با ایران ناامید نشد ولی در این زمان اصلیترین مشغلهی، او شناسایی استقلال آذربایجان توسط کشورهای دیگر به ویژه آلمان و مسألهی مهم دیگر نیز آزاد کردن شهر باکو به عنوان مرکز جمهوری جدید بود.
در 15 سپتامبر 1918 باکو به تصرف نیروهای عثمانی و آذربایجانی که اردوی اسلام نام گرفته بودند، درآمد و تشکیلات حکومتی به آنجا انتقال یافت. آلمانها نیز موافقت کردند؛ استقلال آذربایجان را به رسمیت بشناسند ولی در این زمان جنگ جهانی اول با شکست آلمان و متحدانش پایان پذیرفت و نیروهای انگلیسی به فرماندهی ژنرال تامپسون وارد باکو شدند. با تلاش رسولزاده، استقلال آذربایجان توسط ژنرال تامپسون به رسمیت شناخته شد. دولت جدید آذربایجان سعی در مذاکره با ایران داشت. ساعد با توپچی باشوف در باکو گفتگو کرد و در بارهی 2 نکته بحث شد:
1. مسألهی نام آذربایجان 2. طرح و رنگ پرچم.
ساعد به وزارت خارجهی ایران گزارش داد که در این ملاقات:
«... در باب اسم حکومت جدید صحبتی پیش آمد و مناسب نبودن این اسم را برای قطعهی آذربایجان خاطر نشان کردم و از طرف خود تکلیف کردم اسم از صفحه را آذرستان یا آران بگذارند. در هیأت وزراء تکلیف بنده را مطرح کرده و اساساً قبول نمودند که بعد از تشکیل مجلس اسم را تغییر بدهند.»
پس از آن که حکومت آذربایجان در باکو قوام گرفت، دولت آذربایجان تصمیم گرفت نمایندهای رسمی به ایران اعزام کند. در این زمان عیسی خان نایب کنسولگری ایران در باکو، در اواخر جمادی الثانی 1337 به تهران گزارش داده بود:
«... از نقطه نظر دولت علیه میتوان اظهار داشت که تشکیل جمهوری مزبور به هیچ وجه مقرون به صلاح نبوده و حتی وجود آن با اساس و پروگرام فعلی در آتیه به مراتب از اقدامات ژون ترکها (ترکهای جوان) مؤثرتر واقع گردیده و به واسطه قرب به آذربایجان ایران و روابط اجتماعی و اقتصادی بین این دو قسمت، ممکن است بالاخره موجب پارهای مناقشات ملی و غیره واقع گردد. چنان که اینک نیز ممکن است از روی وضعیات حاضره روابط آتیه را استنباط نموده و اظهار داشت که مسأله آذربایجان نسبت به ایران، همان مسأله توران قدیم است که سالهای متمادی دولت علیه را دچار جنگ و کشمکش نموده بود.»
با این زمینه در اواسط آوریل 1919/ اواسط رجب 1337 اسماعیل خان زیادخانوف وارد تهران شد. پیش بینی طبیعی این بود که او با بی مهری و یا اعتراضات فوق العادهای مواجه شود ولی چون در این زمان دولت ایران محرمانه مشغول انجام مذاکراتی با انگلستان بود (که در نهایت به امضای قرارداد 9 اوت 1919 و واگذاری امور اقتصادی و نظامی ایران به انگلیس شد)، رویهای معتدل در پیش گرفت.
اسماعیل خان در این مورد با روزنامهی ایران مصاحبهای انجام داد:
«پرسش شد: آیا چه سابقهای برای این وجود دارد که قسمت اول را آذربایجان نام نهادند. در حالی که تا به حال آذربایجان جز به ایالات ایران اطلاق نمیشد؟ جواباً اظهار داشتند : از نقطه نظر تاریخی چون که بادکوبه در قدیم معبد آتش پرستان بوده و کلمه آذر از آن مشتق است به این دلیل این نام را برای مملکت جدیدالتأسیس خود اختیار کردیم. مجدداً پرسیده شد: برفرض این که بادکوبه معبد آتش پرستان بوده باشد و علاقه به این کلمه داشته چه اصراری دارند که کلمة آذربایجان را انتخاب کنند درحالی که میتوانستند آذرستان بنامند.... آقای اسماعیل خان در جواب گفتند این بد حرفی نیست و در آینده باید در این زمینه صحبت کرد.»
در 5 رمضان 1337/ 4 ژوئن 1919 توافق نامهای میان زیادخانوف و معتصم السلطنه مدیر ادارهی روس وزارت امور خارجه منعقد شد که در آن نه تنها سخنی از نامیده شدن آذربایجان و شناسایی رسمی آن به میان نیامد بلکه به مسایل مناسبات تجاری و حفظ حقوق اتباع دو کشور پرداخته شد. به نظر میرسید که با حمایت کامل انگلستان از جمهوری آذربایجان، مقامات ایرانی در این مسأله کمی کوتاه آمده بودند.
در 12 نوامبر 1919/ 19 صفر 1338 نصرت الدوله فیروز وزیر خارجه ایران، در لندن با لرد کرزن مذاکراتی انجام داده و خواستار موافقت حکومت بریتانیا با برقراری روابط مستقیم میان ایران و جمهوری آذربایجان و به رسمیت شناخته شدن این جمهوری جدید گردید. او طی اقامتش در پاریس، با هیأت نمایندگی آذربایجان در کنفرانس صلح پاریس مکاتباتی انجام داد و نامههایی برای لرد کرزن وزیر خارجه بریتانیا نوشت. او در این نامهها، آذربایجان قفقاز را جزء جدا نشدنی ایران محسوب کرده و خواستار اتحاد ایران با آذربایجان شد ولی بریتانیا با تقاضای او موافقت نکرد.[29] در این مذاکرات، نصرت الدوله در مورد نام آذربایجان معتقد بود:
«به خصوص برای ایالت آذربایجان که در واقع در این قسمت از قفقاز وطن مادر میباشد [و] این ارتباط به قدری است که حتی به خود اجازه داده از این نام استفاده کنند تا جدایی خودشان را از امپراتوری سابق روسیه مدلل سازند.»
از آنجا که جمهوری آذربایجان با تلاش خستگی ناپذیر رسولزاده توانسته بود توجه کشورهای بزرگ جهان را به خود جلب نماید، مقامات ایران یک هیأت به سرپرستی سیدضیاءالدین طباطبایی در 7 ربیع الاول 1338/ 30 نوامبر 1919 به باکو اعزام کردند. طباطبایی در روز 12 ربیع الاول در مراسمی که به مناسبت تولد پیامبر اکرم (سلام خدا بر او باد) که از سوی جمعیت خیریهی ایرانیان تشکیل شده بود، در نطقی به زبان ترکی راجع به «مناسبات و علائق نژادی و تاریخی و مذهبی ملت ایران و ملت آذربایجان قفقاز» سخنرانی کرد ولی رسولزاده با اشاره به قضیهی تاریخی ویرانی طاق کسری، از اتحاد ترک و ملت ترک سخن گفت. با اینحال دولت ایران در این مذاکرات، به صورت ضمنی استقلال آذربایجان را به رسمیت شناخته و مذاکرات، حول محور گسترش امور بازرگانی دو کشور رقم خورد. روزنامهی ایران در 20 ربیع الاول نوشت:
«... از نقطه نظر ادبی در سابق اظهاراتی کردهایم، راجع به پارهای افکاری است که در این سنین اخیر در عدهای جوانان قفقازی تزریق شده که هم بر خلاف مصلحت خود آنها و هم بر خلاف ما میباشد. ما سعی داریم این افکار را که به شهادت تجربه، نتایج خوبی داشته و در قدم اول برای همان مخترعینش ثمرات سوء بخشیده، از دماغهای بعضی جوانان قفقازی خارج کرده و در جای آنها، حقایقی نافع و سودمند که مبتنی بر مشهودات و تجربیات عملی است، جایگزین نماییم.»[30]
بدین ترتیب مقامات ایرانی به همکاری با جمهوری آذربایجان نزدیک شدند. در این زمان نمایندهی رسمی جمهوری آذربایجان در ایران عادل خان زیادخانوف بود که در ژوئیه 1919/ تیر 1298 وارد تهران شده بود. روزنامههای تهران به هنگام ورود زیادخانوف با مقالههایی با عنوان «مهمان ما از ماست» به سوابق خانوادگی زیادخانوف اشاره کرد و در مجموع برخوردی دوستانه در پیش گرفتند.[31]
طولی نکشید که در 21 ژانویه 1920 جمهوری آذربایجان توسط دولتهای اروپایی و آمریکایی به رسمیت شناخته شد. بدین ترتیب زحمات رسولزاده به بار نشست و گامی اساسی در تحکیم حکومت جدید برداشته شد.[32] با آغاز سال 1920 اوضاع به زیان جمهوری آذربایجان تغییر یافت. در این زمان بلشویکها که در حال پیشروی به سوی قفقاز بودند و توانسته بودند نیروهای ضد انقلابی را سرکوب نمایند، مشغول مذاکره با ملی گرایان ترک عثمانی شدند. ملی گرایان ترک که کمالیست (پیروان مصطفی کمال پاشا) نامیده میشدند، برای جلوگیری از تجزیه ترکیه و حفظ حدود آن تلاش میکردند. آنان در شرق آناتولی نهضتی ملی را آغاز کرده بودند و از همین رو به سلاح و تجهیزات نیاز داشتند. بلشویکها نیز قصد داشتند تا مرام کمونیستی را در خاورمیانه و مشرق زمین گسترش دهند. از این آنان نیز رو به کمالیستها نیاز داشتند. در اواخر سال 1919 بهاسید افسر بازنشستهی ارتش عثمانی به باکو رفته و با بلشویکها تماس گرفت. کمالیستها متعهد شدند تا جهان اسلام را بر ضد قدرتهای غربی برانگیزند و کمونیسم را در مناطق تحت نفوذ خود توسعه دهند در عوض بلشویکها نیز از یک سو تسلیحات، مهمات و پول به آنها رسانده و از سوی دیگر استقلال سیاسی و عقیدتی ملل مسلمانی را که به مبارزه ضد امپریالیستی پیوسته بودند، تضمین میکردند.
برای ایجاد مناسبترین مسیر جهت ارتباط مستمر و ارسال تجهیزات نظامی از شوروی برای مصطفی کمال پاشا، محور قره باغ- نخجوان- زنگه زور مورد توجه قرار گرفت. قرار شد مشکل استقلال و حاکمیت جمهوریهای قفقاز که مانع پیوند ترکها و روسها بود، طبق توصیهی مصطفی کمال پاشا از طریق سرکوب ارمنستان و ادغام آذربایجان در قلمرو روسیهی شوروی حل و فصل گردد.[33]
حکومت عثمانی که در برقراری حکومت آذربایجان کمک فراوانی کرده بود، در جهت برآورده کردن منافع خود، درصدد بود تا جمهوری آذربایجان را به دست بلشویکها بسپارد. رسولزاده و دیگران از این مسأله بیمناک بودند. در این زمان از ارتش 30 هزار نفری آذربایجان تنها 2 هزار نفر در باکو بودند و بقیه در حال نبرد با ارمنیان در قرهباغ بودند. در آوریل 1920 بلشویکها به مرزهای آذربایجان رسیدند و به حکومت آنجا اولتیماتوم دادند تا تسلیم شود. تلاش مقامات آذربایجان برای اعزام نیروهای آذربایجانی درگیر در قرهباغ به شمال این کشور، با مخالفت خلیل پاشا سردار عثمانی مواجه شده بود. مقامات باکو مطمئن بودند که با وجود بلشویکها، استقلالی در میان نیست. بلشویکها زمانی که گرجستان را تصرف کردند به استقلال آن پایان داده بودند و ارژنیکیدزه یکی از رهبران بلشویک با نصرت الوزاره کنسول ایران در تفلیس گفته بود:
«استقلالی برای گرجستان و ارمنستان و فنلاند و پولنی و سیبر و آذربایجان قفقاز و غیره قائل نبوده و نخواهیم بود.»
نگرانی رسول زاده بیمورد نبود ولی خلیل پاشا سعی داشت تا این نگرانی را از میان ببرد. به گفتهی او ارتش سرخ صرفاً میخواست خود را به قرهباغ برساند و از آنجا راهی آناتولی شود تا در جنگ رهاییبخش ترکها شرکت کند. وی حتی مدعی شده بود که قرار است خود وی به زودی، فرماندهی سپاه یازدهم ارتش سرخ را بر عهده گیرد. از سوی دیگر رسولزاده و دیگر رهبران جمهوری آذربایجان متهم میشدند که با اصرار بر استقلال آذربایجان و ممانعت از عبور بلشویکها، نسبت به سرنوشت نهضت ملی ترکیه بیتفاوت بوده و حتی به آن خیانت میکنند. این اتهام هرگز برای رسولزاده قابل قبول نبود و او نمیخواست به هیچ وجه در معرض آن باشد چرا که او ترکیه را برادر بزرگتر آذربایجان میدانست.
نهایتاً سپاه یازدهم ارتش سرخ بدون مواجه شدن با مقاومت جدی به همراه سرگئی کیروف بلشویک معروف، در 27 آوریل 1920 وارد باکو شد و جمهوری آذربایجان سقوط کرد. در همان روز تشکیل جمهوری آذربایجان شوروی اعلام شد و رسول زاده به همراه تنی چند از رهبران مساوات دستگیر شدند. بدین ترتیب نخستین جمهوری جهان اسلام به وسیلهی بلشویکها سرنگون گردید.[34]
در این که چرا رسولزاده و با چه انگیزههایی تصمیم به انتخاب نام آذربایجان گرفت دو مسألهی اساسی وجود داشت. عامل اصلی همچنان که رسولزاده توضیح میداد، وجود پیوندهایی تاریخی، فرهنگی و قومی و دینی میان بخش شمالی و جنوبی آذربایجان بود که با مرور زمان تقویت شده بود. از نظر رسولزاده نام آذربایجان بر وجود این پیوندها صحه میگذارد و بر هویت شرقی و اسلامی و ترکی جمهوری جدید تأکید میورزید. انتخاب نام آذربایجان در واقع پاسخی بود بر تلاشهای یکصد سالهی روسها برای نابودی هویت تاریخی مردم و بازگشتی به حیات معنوی و اجتماعی اصیل. البته نباید از نظر دور داشت که دو عامل زبان و دین از نظر رسولزاده دارای اهمیت فراوان بودند ولی در مقام مقایسه با یکدیگر، زبان اهمیت بیشتری مییافت. در انتخاب نام آذربایجان بیتردید زبان ترکی انگیزهای قوی محسوب میشد.[35]
از آنجا که نظر رسول زاده به عنوان تئوری پرداز استقلال و نام گذاری جمهوری آذربایجان بسیار مهم و نافذ بوده آگاهی از نظرات وی می تواند مسائل بسیاری را روشن کند. متأسفانه منابع کافی در این باره انتشار نیافته است. رسول زاده به هنگامی که جمهوری آذربایجان توسط نیروهای ارتش سرخ ساقط شد، در روستایی مخفی شده بود. او در این روستا، کتابی کوچک اما پرمحتوا به نام «عصریمیزین سیاوشو» را نوشته که این کتاب در سال 1924 در استانبول بچاپ رسیده است. رسول زاده در این کتاب با صراحت فراوان از نظرات خود دفاع می نماید و دلایل خود را در نامیده شدن و تأسیس جمهوری آذربایجان به روشنی ابراز می کند. بی تردید بدون مطالعة این کتاب نمی توان نظری صائب دراین زمینه بدست آورد. [36]
در پایان سدة 19 و آغاز سدة 20 اتفاقاتی در بخش مسلمان نشین قفقاز رخ داده که هنوز بطور کامل مورد بررسی قرار نگرفته است. چگونگی ایجاد چنین تحولی در بوطة ابهام می باشد. نویسندگان غیرآذربایجانی بدلیل آشنا نبودن با فرهنگ و ادبیات آذربایجان، از ابعاد چنین تحولی ناآگاه بوده و اهمیت آن را انکار می نمایند. درحالی که اطلاق نام آذربایجان بر مناطقی که در بیشتر منابع تاریخی به نام ارّان معروف بوده، بدون وجود زمینه ای در فرهنگ و ادبیات آذربایجان نمی توانست انجام گرفته باشد. این نویسندگان بیشتر بر وجه سیاسی مسئله و وابستگیهای سیاسی رسول زاده به حزب دموکرات، روابط این حزب با دولت انگلیس و همچنین نظر دولت عثمانی در این زمینه می پردازند. همین غفلت موجب ایجاد درک ناصحیحی از مسئله می شود و مباحثات بی پایانی را در مطبوعات و کتابها بوجود آورده است.[37]
عامل دیگری که در این انتخاب به هر حال دخیل بود، نظر حاکمان عثمانی بود. این عامل قابل انکار نیست ولی تقویت آن نمیبایست عامل اول را به طور کامل از صحنه بیرون کند. چرا که این هر دو نقش خاص خود را داشتند. رسولزاده ترکیه را برادر بزرگتر مینامید. برنامههای پان تورانیستی و پان ترکیستی در عثمانی، که بیشتر توسط اعضای کمیتهی اتحاد و ترقی پیگیری میشد، منافع خاصی را برای عثمانی در شرق تعریف میکرد. وهاب پاشا یکی از فرماندهان نظامی عثمانی، به هیأت ارمنی به سرپرستی الکساندر خاتیسیان در سال 1918 گفته بود:
«ملاحظه میکنید که تقدیر و سرنوشت ترکیه را از غرب به شرق سوق میدهد. بالکان را ترک کردیم. آفریقا را نیز ترک میگوییم. ولی باید به سمت شرق توسعه بیابیم. خون ما، دین ما و زبان ما در آن جاست و این خود موجب کشش غیرقابل مقاومتی گردیده است. برادرانمان در باکو، ترکستان و آذربایجان هستند. باید راهی به سوی این مناطق داشته باشیم...»[38]
نظر موافق عثمانیها با نام آذربایجان، تأثیر بسیاری بر این اقدام داشته است چرا که در هر حال آنان به عنوان بزرگترین حامی جمهوری جدید محسوب میشدند. اصولاً مدارکی اساسی و مستدل برای حمایت عثمانیان از نام آذربایجان وجود ندارد. بیشتر محتمل است که آنان از تأکید بیش از حد ملی گرایان آذربایجانی بر هویت مذهبی و فرهنگی آذربایجان که مآلاً ادغام آن را با ترکیه مشکل میساخت، خرسند نبودند. آذربایجانیان بویژه رسول زاده نیز که به ترکیه به عنوان مام میهن مینگریستند، قصد نداشتند اقدامی نمایند که موجبات دلگیری «برادران» ترکیهای خود را در پی داشته باشد. اگرچه هنوز مدارکی بدست نیامده که نشان دهد مجادلهای میان دو طرف رخ داده است. ولی شواهد موجود و بویژه برخورد سرد ترکیه با رسول زاده پس از فروپاشی جمهوری آذربایجان و فرار او به ترکیه، ما را به این احتیاط رهنمون میسازد که از تأکید صرف بر هماهنگی کامل میان آنها در نامیده شدن آذربایجان خودداری کنیم. گواینکه حتی در زمان حاضر نیز آرمانهای پان آذریسم و پان ترکیسم تعارضاتی با هم پیدا کردهاند.
تا زمانی که حمایت عثمانی به میان نیامده بود، مسأله در افکار رسولزاده و دوستانش خلاصه میشد ولی پس از آن به یک باره ماهیتی بسیار سیاسی به ویژه برای ایرانیان بر پیدا کرد. حمایت مقطعی عثمانیها از نظرات رسول زاده، بیشتر به دستور مستقیم تعبیر شد و مسؤولیت این اقدام نیز در بیشتر اظهار نظرها، بر عهدهی آنان گذارده شد اگر چه رهبران حزب مساوات نیز از نظر برخی مقصر شناخته میشدند. حمایت عثمانی باعث شد که مسأله حالتی سیاسی به خود گرفته و تبعات خاصی را در پی داشته باشد.[39]
بهرحال به نظر می رسد ملاحظاتی در خصوص نامیده شدن جمهوری آذربایجان و ریشه های تاریخی این مسئله وجود دارد. این ملاحظات به رغم پیچیده بودن باید مورد بررسی قرار گیرند. بی تردید اظهارنظر غیرآگاهانه در این زمینه می تواند نشانه ای عدم پرداختن همه جانبه نسبت به ماهیت مسئله باشد. در ذکر این نکته همین بس که همین ملاحظات پیچیده موجب سوء استفاده کمونیستها و ایجاد مفاهیمی جعلی شد. آنان از جمهوی آذربایجان یک مام میهن ساختند و اینگونه وانمود کردند که جمهوری آذربایجان در اثر عملیات دلاورانه ارتش سرخ آزاد شده است و تنها در اثر اردوکشیهای استیلاگرانه به اسارت ایران درآمده و اکنون هنگام آن است که آذربایجان «جنوبی» نیز به مام میهن بپیوندند. از اینجا بود که زمینه برای ایجاد آرمانی بنام «آذربایجان واحد» پدید آمد. این آرمان سرمایه گذاری زیادی را بدنبال داشت و بالطبع هزینه های فراوانی را نیز بر ایران تحمیل کرده و می کند. از این رو لازم است که بطور دقیق به این مسئله پرداخته شود، نظرات مختلف بیان گردد و ابعاد مختلف موضوع بدور از تعصبها روشن شود. [40]
[1] . ارمنیان از چندی پیش برای رهایی از تسلط ایران کوشش میکردند. در عهد صفوی اقلیت مسیحی اگرچه مورد آزار قرار میرفتند ولی نسبت به زرتشتیان و یهودیان از امتیازات بیشتری برخوردار بودند. شاه اسماعیل یکم و دیگر شاهان صفوی به اقلیتهای مسیحی امتیازاتی دادند و از هیئتهای مذهبی کاتولیک پشتیبانی کردند. دولت صفوی در کلیة ادوارش از وجود مسیحیان بهره میبرد. در عهد شاه عباس یکم ارمنیان صدمات و ملامتهای فراوانی دیدند. به علت جنگ و دلایل سیاسی دیگر آنان مهاجرتهایی را متحمل شدند. رونق تجارت خارجی ایران به ویژه در زمان شاه عباس یکم تا حد زیادی در گرو فعالیتهای ایرانیان مسیحی بود. شاه عباس به منظور بهبود وضع تجارت خارجی، دست به انتقال اجباری اقلیتهای ارمنی از ناحیة شمال غرب ایران به اصفهان زد. او از این کار اهداف سیاسی و اقتصادی فراوانی داشت. انتقال ارمنیان در چند نوبت انجام شد و در بین راه عدة زیادی از آنان جان سپردند. تنها حدود هزار خانواده به اصفهان رسیدند. بعدها این مهاجرت ادامه یافت. در زمان شاه سلطان حسین، فشار بر ارمنیان ادامه یافت. برای آگاهی بیشتر ن.ک:
- میراحمدی، مریم. دین و دولت در عصر صفوی. انتشارات امیرکبیر. 1369. تهران. ص 103
در سال 1678 کاتولیکوس هاکوب جوقاهستی در اچمیادزین ملاقاتی محرمانه ترتیب داد تا نقشهای برای اینکار طرح کند. شش روحانی و شش رهبرملی که در جلسه حضور داشتند، تصمیم گرفتند که هیئتی برای استمداد نزد پاپ بفرستند. هیئتی به سرپرستی کاتولیکوس راهی رم شدند ولی در قسطنطنیه کاتولیکوس مرد و گروه ناچار از نقشة خود منصرف شد. تنها یکی از اعضای قرهباغی هیئت به نام ایزرائیل اوری 20 ساله، جای پدر را گرفت و عازم اروپا شد. اوری در ارتش انگلیس خدمت کرد و به مدت 20 سال با بزرگان اروپا در مورد اهدافش تماس گرفت. در آوریل 1699 اوری که مدتهای مدید مردم او را مرده میپنداشتند، به قرهباغ بازگشت و تلاشهایش را از سرگرفت. اوری دوباره در همان سال به اروپا رفت و به امپراتور لئوپولد اول متوسل شد. اوری نامهای در مورد اوضاع سیاسی از پاپ دریافت کرد تا به شاه ایران برساند. اوری پس از انجام مأموریت خود در ایران، به روسیه رفت و به دیدار پتر نائل شد. پتر نقشههای او را مورد تشویق قرار داده و قول داد که ارمنیان را یاری کند. سپس او را برای انجام مأموریتی محرمانه به ایران فرستاد. اوری در 1707 وارد ایران شد ولی دولت ایران که به نیات او پی برده بود، به او دستور ترک کشور را داد. اوری با دست خالی بازگشت و در 1711 درگذشت.
منبع: پادماگریان، الکساندر و آقاسی، گیو. تاریخ سیاسی و اجتماعی ارامنه. نشر پاد. تهران. 1352. ص58 و59
- تادیوز یودا کروسینسکی (1756-1675م) کشیش لهستانی که از 1707 تا 1725 در ایران بوده است در سفرنامة خود به این ماجرا اشاره کرده ولی سال ورود اوری را به ایران 1708م ذکر میکند. به گفتة او کسی به دربار ایران خبر آورد که تزار روسیه یک ایلچی به ایران فرستاده است. «رجال دولت از رسانندة این خبر تحقیق کردند که این ایلچی کیست و از مردم کجاست و اسم او چیست گفت: اسم او اسرائیل و اصلش از محال قبان (= قپان) قراباغ و ارمنیالاصل و مولدش در محل قپان قراباغ بوده». دولتمردان ایرانی از اینکه تزار روسیه یک تبعه ایران را برای ایلچیگری برگزیده برآشفتند. همه نگران شدند. «به مبلغان کاتولیک خبر رسید که اوری آنان را به اخراج از اصفهان تهدید کرده است. اعضای تجارتخانههای اروپایی مقیم اصفهان نیز نگران شده بودند زیرا آنان بیم داشتند که ممکن است یکی از هدفهای هیئت اوری برخلاف منافع ایشان توسعة تجارت روسیه باشد» امرای دولت از میشل سفیر فرانسه دربارة اوری تحقیق کردند. میشل که برای توسعة تجارت فرانسه و حمایت از فعالیت مبلغان کاتولیک باایران قراردادی امضاء کرده بود، با ذکر سوابقی از حضور اوری در اروپا و انجام وظیفة او در ارتش فرانسه به عنوان قهوهچی و سپس حضورش در اتریش اضافه کرد که :«اسرائیل مذکور قابلیت نشستن در مجلس پادشاه ندارد و او یکی از ارامنه دنیالاصل و ارمنی غریبه قراباغی که طریقة شر داشتند.» همچنین کاشف به عمل آمد که اسرائیل خود را از تبار پادشاهان باستان ارمنستان دانسته و نیات دیگری در سردارد. دولتمردان به مشورت پرداختند که آیا به اوری اجازة ورود به ایران داده شود یا نه؟ میرویس افغان پیشنهاد کرد که او را بپذیرند چرا که در غیراینصورت ممکن است روابط ایران با روسیه خلل یابد. او گفت که اگر از اوری سوءنیتی دیده شد، دولتمردان ایران میتوانند او را به سرعت برگردانند. سرانجام به اوری اجازة ورود به ایران داده شد. استقبال ارمنیان از اوری در شماخی و حرکات اوری، شک حاکمان ایران را نسبت به او تبدیل به یقین ساخت و آنان از وی خواستند پس از رساندن پیغام تزار روسیه فوراً ایران را ترک کند.
منبع: سفرنامة کروسینسکی (یادداشتهای کشیش لهستانی عصر صفوی). ترجمة عبدالرزاق دنبلی (مفتون). با مقدمه و تصحیح دکتر مریم میراحمدی. انتشارات توس. تهران. 1363. ص 36 . ازوف در کتابی با نام «برقراری ارتباط پترکبیر باارامنه» نوشته که در سال 1898 در سن پترزبورگ منتشر شده است. در این کتاب نامههایی از اسرائیل اوری آورده شده است.
کروسینسکی (متولد 6 مه 1675م در برززیک لهستان) در سال 1720 ارمنیان انشعابی مراکز تبلیغی کاپوسن را در گرجستان و قرهباغ منهدم ساختند. طبق دستور پاپ کلمنت یازدهم به اسقف بارناباس فدلی، کروسینسکی عازم تهران شد تا دولت ایران را وادار به جبران نماید. کروسینسکی دادستان هیئت مبلغان ژزوئیت در ایران شد. تسلط وی بر زبانهای شرقی و تبحّر وی در منصب دادستانی باعث شد که وی کمک شایانی در رفع مشکلات انجام داد. همچنین برای آگاهی بیشتر از پترکبیر نیز ن.ک:
- ماسی، رابرت. پطر کبیر. ترجمة ذبیح الله منصوری. با همکاری خسروکرمی و منوچهر بیگدلی. نشر زرین. تهران. 1369
[2] . جرج کپل مینویسد: «مکانهای دعا و نیایش مسلمانان به فروشگاه و مغازه تبدیل شده است.»
[3] . واسیلی اوسیپوویچ ببودوف در 1793 در روستای توغ قرهباغ متولد شده و در شوشا تحصیل کرد. پدرش اوسیپ از ارمنیان مهاجر بود که تحت حمایت ملیک جمشید شاه نظریان قرار داشت. ماداتوف به واسیلی علاقمند بود و گاه به او در مدرسه سر میزد. واسیلی را «دوست ژنرال» مینامیدند. ببودوف در 1806 پس از پایان تحصیلاتش در شوشا به خدمت نظام وارد شد و مدتی بعد به تفلیس رفته و آجودان یرمولف شد. یرمولف او را برای انجام مأموریتی به ایران فرستاد. سپس مسئول اخذ مالیات شده و درجة سرهنگی گرفت. او در کار کوچاندن ارمنیان به قرهباغ بسیار کوشا بود. در 1830 ژنرال شد و در 1853 به عنوان فرمانده ارتش روس مستقر در نواحی مرزی قفقاز با عثمانی تعیین شد. در سال 1855 فرماندار قفقاز شد و سه سال در این مقام بود. در 1858 به قرهباغ آمده و در شوشا درگذشت. زنرال لازاروف به شوشا آمده و جنازة ببودوف را به ایروان برد.
- ایوان داوید لازاروف (هوانس لازاریان) در 1820 در روستای توغ قرهباغ متولد شد. او در 4 سالگی پدر خود را از دست داد و پدربزرگ مادریاش آقابیگ کلانتروف سرپرستی او را به عهده گرفت. کلانتروف ارمنی در پناهآباد نزد پناهخان مسئولیت ضرب سکّه را برعهده داشت. او با مشورت سرهنگ رئوت روسی، ایوان را به مدرسة نظامی مخصوص میسیونرهای بازل در شوشا فرستاد. ایوان همزمان با تحصیل در مدرسة نشامی، نزد اسقف بزرگ پوگوس نرسسیان به تعلیم علوم دینی پرداخت. لازاروف وارد خدمت نظام شد و وارد گردان 42 هنگ یگوری گردید. هنگی که مستقیماً تحت فرمان امپراتور بود و خدمت در آن افتخار بزرگی محسوب میشد. در سال 1833 هنگ یگوری در مناطق مختلف پراکنده شد و لازاروف به کار مهاجرت ارمنیان پرداخت. او در جنگ با شیخ شامل داغستانی و جنگ با عثمانی شرکت داشت. او در 15 اوت 1879 درگذشت.
- میخائیل نیکلایوویچ یوداکیموف در سال 1862 فرماندار قفقاز بود. در زمان او آذربایجان به شکل یک پادگان نظامی درآمد. او در سال 1864 به شوشا آمده و دستور ساخت کلیساهای جدید را در قرهباغ صادر کرد.
[4] . میسیون بازل در 1816 در شهر بازل سوئیس با اعضایی که بیشتر آلمانی بودند، پدید آمد. در سالهای اول، برای انجمنهای تبلیغی انگلستان و آلمان و ... افراد مورد لزوم را شناسایی و گزینش میکرد و نقش ادارة استخدام و معرفی را داشت. در سال 1820 با احساس قدرت و توانایی، درصد تشکیل انجمن برآمدند و فعالیت مستقیم خود را آغاز کردند. دولت روسیه پشتیبان این میسیون بود. مبلّغان بازل در 1821 با کسب اجازة محدود و مشروط از دولت روسیه تشکیل انجمن دادند. مرکز ابتدایی فعالیت آنان شهر استراخان بود. علت حمایت دولت روسیه از فعالیت میسیونرهای مذهبی در ایران و قفقاز مقابله با دین اسلام، استفاده از میسیونرهای برای کارهای جاسوسی و کسب وجهه برای خود به عنوان کشوری مدافع مسیحیت بود. استفاده از حربة دین مسیحیت برای امتیازگیری از دولت عثمانی و مطرح شدن در قارة اروپا بسیار سودمند بود. تزار روسیه در 26 سپتامبر 1815 اعلامیهای صادر کرده و در آن از پادشاهان روسیه، پروس و اتریش درخواست کرد که احکام مسیحیت را در روابط خود ملحوظ داشته و اختلافات خود را با مسالمت حل و فصل نمایند. وی همچنین از آنان خواست که در مواقع لازم به کمک یکدیگر بشتابند و همدیگر را به چشم برادر ببینند. انتشار اعلامیة مقدس، نگرانی سلطان محمود عثمانی (سلطنت 1839-1785) را برانگیخت. از این زمان کم کم مسئلة اقلیتهای مذهبی در داخل عثمانی و حقوق آنان برسرزبانها افتاد و کشورهای اروپایی از این مسئله (که آن را مسئلة شرق نامیدند) برای دخالت در عثمانی بهره گرفتند. برای آگاهی بیشتر ن.ک:
- نقیب زادة شهربابکی، احمد. تحولات روابط بین الملل از کنگرة وین تا امروز. نشر قومس. 1370. تهران. ص 24
[5] . ماجرا از این قرار بود: سالها پیش در دهکدة دورافتادة کنار ارس، پسری به نام هارطون به دنیا آمد. در جنگهای ایران و روس، در سال 1810 یکی از خانهای قرهداغ با عدهای راهزن از رودخانة ارس گذشت. او دهکده را چپاول کرده و عدهای را به اسارت برد. هارطون خردسال و خوشسیما نیز در بین اسیران بود. هارطون به دین اسلام درآورده شد و فرخ نام گرفت. او را به عنوان هدیه نزد یکی از بانوان حاکم قرهداغ که در تهران زندگی میکرد، فرستادند. در همان اوقات پسر آن بانو به همان سن و سال درگذشته بود. او فرخ را به فرزندی پذیرفت و از هیچ هزینهای در راه تربیت و تحصیل او مضایقه نکرد و بهترین آموزگاران را براو گماشت. فرخ در ادبیات فارسی، معلومات عالیه کسب کرده و منشی و میرزای ماهری شد. فرخ پس از اینکه به سن بلوغ رسید، مدت 9 سال با خان (پدرخواندهاش) زندگی کرد و به خیلی از شهرهای ایران مسافرت کرد. در دوره جنگهای ایران و روس، او به یاد زادگاه خود افتاد و از تهران گریخت. او پس از بازگشت به دهکدة خود، برای آموزش زبان روسی به مدرسة زارمبا در شوشا رفت. او به میسیون بازل معرفی شد و به سمت مترجمی نائل آمد. یکی از بزرگترین و دشوارترین وظایف مبلغین یعنی تهیة کتابهای دینی به زبان ترکی به دست او حل شد. فرخ میرزا به دین مسیحیت بازگشت و همراه روحانیون هیئت به مسافرت پرداخت. او کتابهای مقدس و قطعات دیگر مذهبی را به زبان ترکی برگرداند. از آن پس نوشتههای او منتشر میشد.
منبع: منصوری، فیروز. مطالعاتی دربارة تاریخ و زبان وفرهنگ آذربایجان. مطالعات تاریخ معاصر ایران.1379. تهران. ص 459
دربارة میسیونرها ن.ک: همراز، ویدا. میسیونرها و نخستین گامهای نفوذ آمریکا درایران. مجلة تاریخ معاصرایران. کتاب10. تابستان 1375
[6] . اوزئییر حاجیبیگوف پایهگذار موسیقی مدرن آذری میگوید: «در روسیه از برابری خبری نیست. همه به یک چشم دیده نمیشوند. یکی را محترم شمرده و به دیگری محل نمیگذارند. یکی بنده میشود، دیگری صاحب کاخ و ثروت. در این میان احوال ما مسلمانان بیش از دیگران پریشان است.»
[7] . ابوالحسن شیرازی، حبیب الله. ملیتهای آسیای میانه. نشر وزارت امور خارجه. تهران. 1370. ص 60 . برای آگاهی بیشتر ن.ک:
- دلدم، اسکندر. اسلام در شوروی. مرکز فرهنگی هنری اقبال لاهوری. تهران. 1367
- کارردانکوس، هلن. اسلام و مسلمانان در روسیه. ترجمة حسن حبیبی. نشر خیمة ارشاد. تهران. بی تا
- آکینر، شیرین. اقوام مسلمان اتحاد شوروی. ترجمة محمد حسن آریا. نشر علمی و فرهنگی. تهران. 1367
[8] . البته تلاش روسها برای شناخت مسائل مربوط به زبان به سدة 18 بازمیگردد. در سال 1732 کرسی تحصیل زبانهای شرقی (ترکی- فارسی- عربی) زیر نظر ادارة امور خارجة روسیه تشکیل شد. در نیمة دوم سدة 18 کار برای شناخت زبانهای ایرانی گستردهتر شد. در این زمان یکی از دانشمندان پترزبورگ به نام باکمیستر بین سالهای 1773 تا 1784 از دانشمندان ممالک مختلف درخواست کرد تا نمونههایی از زبانهای مختلف را برای او بفرستند. در اواخر سدة 18 محققان روسی به آسیای میانه، سیبری و قفقاز فرستاده شدند. اینان اطلاعات جالبی از زبانهای ایرانی گرد آوردند. این اطلاعات در 1784 در پترزبورگ توسط پاللاس در مجموعهای به نام «لغات تطبیقی در تمام زبانها و لهجهها» منتشر شد. در این مجموعه نمونههایی از زبانهای ایرانی همچون کردی، افغانی، اوستی و ... موجود بود. تلاش برای زبانشناسی ایرانی توسط گودن اشتدت و پاللاس ادامه یافت.
[9] . در مقدمهی ابلاغیه آمده است: «... منظور این است که منطقهی قفقاز شناسایی کامل شود. مقدار جمعیت و قابلیت تمدن آنها مورد بررسی قرار گیرد، به ویژه تحقیق و تعمیق نمایند مبنی بر این که چه مقدار از آنان استعداد و تمایل دارند که تحت حاکمیت دولت روس قرار گیرند و چه مقدار این مالکیت را نمیپذیرند. در فقره 17 آمده بود: «وظیفهی اصلی محققان اعزامی در شیروان در مرحلهی نخست تهیهی اطلاعات موثق و قابل اطمینان از لهجهی باستانی مادی میباشد که هم اکنون در میان یهودیان و ارامنهی شیروان رایج است و تات نامیده میشود یعنی زبان مردم فاتح.» فقره 19: «پژوهشگران تلاش ویژه مبذول نمایند تا با لهجهی تالشی آشنایی کامل پیدا نمایند. لهجهای که زبان کادوسیان یا مادهای کوهستانی میباشد.» فقره 20: «مأموریت پژوهشگران در باکو به پایان میرسد. در آن جا بدون شک توجه آنان به زبان و ادبیات فارسی معطوف خواهد شد. آکادمی برای همکاری و تکمیل اطلاعات آنان میتواند نسخههای خطی در اختیار مأمورین قرار دهد. این موضوع برای ما حائز اهمیت میباشد.» برای آگاهی بیشتر ن.ک:
- منصوری، فیروز. مطالعاتی در بارهی تاریخ و زبان و فرهنگ آذربایجان. مؤسسه مطالعاتی تاریخ معاصر ایران. تهران. 1376. ص218
[10] . میسیونرهای اروپایی برای اشاعهی مسیحیت و آشنا کردن مردم بومی با تعالیم مسیحی نیاز داشتند تا به زبان آنها تسلط یابند. هم چنان میسیونرهای ایتالیایی برای استفاده بازرگانان جنوایی و تبلیغ دین مسیحیت در سال 1303م/ 703ق فرهنگ معروف «کودکس کومانیکوس» را به زبان لاتینی، فارسی و ترکی تنظیم و تدوین کردند که بعد از لغت فرس اسدی قدیمیترین واژه نامهی فارسی است.
[11] . نخستین سازمان مارکسیستی روسیه «گروه آزاد ساختن کارگران» در سال 1883 توسط عدهای هم چون ژرژ پلخانف (پدر مارکسیسم روسیه) تأسیس شد. در سال 1893 مارکسیستهای روسی نام خود را سوسیال دموکرات نهادند. برای آگاهی بیشتر ن.ک:
- کارمایکل، جوئل. تاریخ انقلاب روسیه. ترجمهی دکتر امیر هوشنگ امیر مکری. انتشارات رازی. 1363. تهران. ص 54
[12]. برای آگاهی از نریمان نریمانوف ن.ک:
- حریری اکبری، محمد. برگزیدة آثار نریمان نریمانوف. انتشارات ابن سینا. تبریز. 1356 .
- Ahmadof,teimur. Nariman narimanof. Yazichi. Baku. 1982.
[13] . در زمان انقلاب مشروطیت، میان آذربایجان قفقاز و آذربایجان ایران تعاملات انقلابی و فکری برقرار بود. بسیاری از انقلابیان ایرانی مانند حیدرخان عمواوغلو از آذربایجان قفقاز بودند و بسیاری از انقلابیان قفقازی نیز از مهاجران ایرانی مانند اسدالله غفارزاده بودند. چون هر دو طرف زیر یوغ حکومتی مستبد بودند، حس مشترکی با وجود تفاوتهایی پدید آمده بود. هنگامی که محمدعلی شاه از توشیح متمم قانون اساسی خودداری ورزید، اعتصاب، شهرهای مهم ایران و بویژه تبریز را فراگرفت. به گفتهی احمد کسروی مردم تبریز تهدید کردند که «اگر قانون اساسی بلافاصله تصویب نشود، آذربایجان را از ایران جدا خواهند کرد». برخی تلگرافهای مخابره شده از تبریز نیز با عنوان تهدیدآمیز «ملت آذربایجان» امضاء شده بود.
[14] . برای آگاهی بیشتر در بارهی مخاصمات قومی در قفقاز در سال 1905 ن.ک:
- کسروی تبریزی، احمد. تاریخ مشروطهی ایران. امیرکبیر. تهران. 1357. صص 145 و 146
- اردوبادی، محمدسعید. قانللی ایللر. کمیتهی حمایت از مردم قره باغ. 1991. باکو. ص116
- جبارلی، جعفر. جنگ ارمنی و مسلمان در انقلاب 1905.ترجمهی بلوهر آصفی. نشرمیر. تهران. بی تا
[15] . کارمایکل، جوئل. تاریخ انقلاب روسیه. ترجمهی دکتر امیرهوشنگ امیرمکری. انتشارات رازی. تهران. 1363. ص54
[16] . در 1904 انجمن همت وابسته به کمیتهی سوسیال دموکرات کارگران روسیه در باکو تشکیل شد. نریمان نریمانوف از رهبران آن بود. در 1906 به کوشش این انجمن، کارگران مقیم باکو که اغلب آذربایجانی بودند، در حزبی به نام اجتماعیون عامیون گرد آمدند که رهبری آن را نریمانوف بر عهده داشت.
[17] . برای آگاهی از قرارداد 1907 ن.ک:
- سعیدی، گلناز. انقلاب اول روسیه و عصر مشروطه. نشر امیرکبیر. تهران. 1384. ص 93
[18] . آلفونس، گابریل. تحقیقات جغرافیایی راجع به ایران. ترجمهی فتحعلی خواجه نوری. انتشارات ابن سینا. تهران. 1348. ص355
[19] . در سال 1889 م عدهای از دانشجویان دانشکدهی پزشکی نظامی، در استانبول یک تشکیلات سرّی با نام اتحاد و ترقی ایجاد کردند. این کمیته جزو حزب ترکیهی جوان بود که توسط افرادی چون احمدرضابیگ و شاهزاده صباح الدین ایجاد شده بود. مهمترین رهبران کمیته اتحاد و ترقی انورپاشا، طلعت پاشا و جمال پاشا بودند. کمیتهی اتحاد و ترقی در آغاز تمایلات پان اسلامیستی داشت و سپس مبلغ پان عثمانیسم شد ولی به تدریج ترک گرایی بر آن غلبه کرد. کمیتهی اتحاد و ترقی سیاست نگاه به شرق و پیوستگی با اقوام ترک زبان و ترک نژاد شرق را مطمع نظر خود قرار داده و این میان آذربایجان به عنوان سر پل اتصال عثمانی به ترکستان اهمیت ویژه پیدا کرد. انجمن ترکان در دسامبر 1908 تشکیل شد و چند آذربایجانی به ویژه احمد بیگ آقا اوغلو در آن عضو بودند. در ژوئن 1911 نیز «تورک اوجاغی» توسط دانشجویان تشکیل شد. علی حسین زاده یک آذربایجانی دیگر (1864-1941) در 1911 عضور شورای مرکزی کمیتهی اتحاد و ترقی شد.
[20] . دست اندرکاران اصلی کودتای ابوالقاسم لاهوتی، دموکراتهای هوادار شیخ محمدخیابانی همچون محمد علی بادامچی و سیدالمحققین دیبا بودند. برای آگاهی بیشتر ن.ک:
- بیات، کاوه. کودتای لاهوتی. تبریز بهمن 1300. انتشارات شیرازه. تهران. 1376
[21] . بیات، کاوه. توفان بر فراز قفقاز. نگاهی به مناسبات منطقهای ایران و جمهوری آذربایجان» ارمنستان و گرجستان در دورهی نخست استقلال 1921- 1918. انتشارات وزارت امور خارجه. 1380. تهران
[22] . تراب، زاده، منیژه و دیگران. ماهیت تحولات در آسیای مرکزی و قفقاز. نشر وزارت خارجه. تهران. 1373. ص72
[23] . محمد ساعد مراغهای سرکنسول وقت ایران در باکو تعداد کشتگان این حوادث در باکو را 5 هزار نفر بیان کرده و مینویسد: «این کشتار به حدی بود که در خیابانهای باکو، عدهی کثیری از مسلمانان و ارمنیها به خاک افتاده و در خون خود غلتیدند و یک هفته تمام زد و خورد و کشتار ادامه داشت تا بالاخره با مشورت سران هر دو قوم، این جانب واسطه شدم و به این کشتار هولناک خاتمه دادم.»
منبع: سرداری نیا، صمد. قره باغ در سالهای 20-1948 و نسل کشی در باکو و دیگر شهرها. مجلهی وارلیق. شماره 126. ص3
[24] . آفاناسیان، سرژ. ارمنستان، آذربایجان،گرجستان: از استقلال تا استقرار رژیم شوروی 1917ـ 1923 . ترجمة عبدالرضا هوشنگ مهدوی. معین. تهران .1370
[25] . کاتم، ریچارد. ناسیونالیسم در ایران. ترجمهی احمد تدین. انتشارات کویر. تهران. 1371. ص28
محمود افشار در مقالهای با نام «مسئلهی ملیت و وحدت ملی در ایران» در روزنامهی آینده 11 آبان 1305 بر این تأکید نمود که وظایف ضروری عبارت است از ایجاد یک حکومت مرکزی نیرومند، گسترش زبان فارسی در بین جوامع غیرفارس و انتقال قبایل ترک و عرب از ایالات مرزی به نواحی داخلی.
البته لازم به ذکر است که در اثنای قدرت گیری رضاخان در ایران تمایل عمومی به وجود وحدت مرکزی و حکومت مقتدر بسیار قوی بود. مثلاً حزب تجدد که با کمک رضاخان در مجلس پنجم صاحب اکثریت شد، از اصلاح طلبان جوان تحصیلکردهی غرب که پیشتر پشتیبان دموکراتها بودند، تشکیل شده بود. این حزب که توسط علی اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش و سیدمحمد تدین سازمان یافته بود، پذیرای کسانی چون سیدحسن تقی زاده، ملک الشعرای بهار، مستوفی الممالک و محمدعلی فروغی بود. در برنامهی این حزب علاوه بر جدایی دین از سیاست، ایجاد ارتش منظم و آموزش دیده و یک بوروکراسی کارآمد و دیگر شرایط یک حکومت مقتدر، گسترش زبان فارسی به جای زبان اقلیتها در سراسر ایران نیز خواسته شده بود. ن.ک: آبراهامیان، یرواند. ایران بین دو انقلاب. ترجمهی احمدگل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی. نشر نی. تهران. 1383.ص 153
[26] . برای آگاهی مسائل مربوط به زبان ترکی و مباحثات پیرامون آن ن.ک:
- زارع شاهمرسی، پرویز. تاریخ زبان ترکی در آذربایجان. نشر اختر. تبریز. 1385
[27]. سید جعفر پیشه وری در روزنامهی «آذربایجان جزء لاینفک ایران» نوشته بود:
«آذربایجان روح ایران است. همانطور که بدن بی روح نمیتواند زنده بماند، از روح بدون بدن نیز کاری ساخته نیست. آذربایجان دست راست ایران است. بدن بدون دست با آن به حالتی ناقص میتواند زندگی نماید، ولی دست بدون بدن نابود میگردد. خلاصه مفتنهای خوش خیال گرفتار افکار فاسده باید بدانند که فریفتن آذربایجانی و آلت دست کردن او و محو و لگدکوب نمودن حیثیت تاریخی و شرف ملیاش چندان هم سهل و ساده نیست.» ن.ک:
- آخرین سنگر آزادی – مجموعه مقالات میرجعفر پیشه وری در روزنامة حقیقت ارگان اتحادیة عمومی کارگران ایران 1301-1300 . به کوشش رحیم رئیس نیا. نشر شیرازه. تهران. 1378. ص 20
[28] . برای آگاهی و مطالعهی مقالات مربوط به این موضوع ن.ک:
- آذربایجان در موج خیز تاریخ. نگاهی به مباحث ملیون ایران و جراید باکو در تغییر نام اران به آذربایجان. 1298- 1296 شمسی. با مقدمهی کاوه بیات. انتشارات شیرازه. 1379. تهران
[29] . لرد هاردینگ معاون وزیر خارجه، انگلستان در حاشیه نامهی مورخ 17 نوامبر نصرت الدوله با اشاره به ضعف حکومت ایران و فساد حاکم بر آن تقاضای نصرت الدوله را یک کاخ خیالی برتلّی از شنهای لغزان توصیف کرد. برای آگاهی بیشتر ن.ک: کمالی، حبیب الله. استعمار انگلیس در ماورای قفقاز 1921- 1918. نشر وزارت خارجه. 1376. تهران. ص222
- روزنامهی ایران نیز با توصیفی مشابه، ایدهی اتحاد آذربایجان قفقاز به ایران را مورد تردید قرار داد و نوشت: «تا اصول سیاست ملکیه و طرز ادارهی حکومتی ایران بر روی شالودهی یأس آور کهنه باقی است، هر کجا را به ما بسپارند، اگر چه بهشت برین باشد، به اندک فرصتی مبدل به وادی خاموشان میگردد.»
[30] . توفان بر فراز قفقاز. همان. ص223
[31] . عادل خان زیادخانوف و برادرش اسماعیل خان فرزندان ابوالفتح خان نوادهی جوادخان زیاد اوغلوی قاجار حاکم قهرمان گنجه بودند که در نبرد با نیروهای ژنرال سیسیانف کشته شده بود. مادر این دو برادر آذر همایون دختر بهمن میرزای قاجار فرزند عباس میرزا نایب السلطنه بود. عادل خان در رشتهی حقوق در مسکو تحصیل کرده و با ریحانه خانم دختر ژنرال حسن آقا باکیخانوف فرزند عباسقلی بیگ باکیخانوف (نویسندهی مشهور آذربایجان و صاحب کتاب گلستان ارم) که از جانب مادر با بهمن میرزا خویشی داشت ازدواج کرده بود. برای آگاهی از مأموریت عادل خان زیادخانوف ن.ک:
- طیران قلم. رسالهای از نخستین نمایندهی جمهوری آذربایجان قفقاز در ایران. عادل خان زیادخانوف. انتشارات وزارت خارجه. 1381. تهران
[32] . آبادیان، حسین. رسول زاده فرقهی دموکرات و تحولات معاصر ایران. مؤسسهی مطالعات تاریخ معاصر ایران. 1376. تهران.ص27
[33] . دو مون، پل. باکو چهار راه انقلاب 1920-1919. ترجمهی بهنام جعفری. کتاب قفقاز در تاریخ معاصر. انتشارات پروین. 1372. تهران. ص108
[34] . برای آگاهی از نظرات رسول زاده در این خصوص ن.ک:
- رسول زاده، محمدامین. جمهوری آذربایجان، چگونگی شکل گیری و وضعیت کنونی آن. ترجمهی تقی سلام زاده. انتشارات شیرازه. تهران.1380
- علمی، حسین. محمدامین رسول زاده بنیانگذار جمهوری آذربایجان. مجلة وارلیق. زمستان 1372
- رسول زاده، محمد امین. سیاوش زمانه. ترجمهی پرویز زارع شاهمرسی. تبریز. 1386
[35] . رسول زاده بعدها در نامهای به سید حسن تقی زاده نوشت:
«... اگر بالای سر ما حکومت مقتدر ایرانی وجود میداشت، روسها به این سهولت نمیتوانستند وارد بادکوبه شوند و نه درقفقاز این همه فجایع را میتوانستند مرتکب گردند...» هر نوع «... خط حرکتی در آذربایجان قفقازیه (یا به تعبیر شما که مناسب دیدهاید« اران»)، ضروری و اصلح باشد، بیان کرده و خاطرنشان میسازم که ... با کمال خلوص نیت و اطمینان خاطر منتظر دریافت دستورات شما هستم».
[36] . این کتاب با نام «سیاوش زمانه» توسط نگارنده بفارسی ترجمه شده و علیرغم تلاش فروان در یکسال و نیم گذشته متأسفانه نتوانسته است که اجازه انتشار کسب نماید. برای نمونه ذکر نقل قولهایی از رسول زاده پیرامون نامیده شدن آذربایجان می تواند مفید باشد:
رسولزاده در روزنامهی رعد 29 ربیع الاول 1336، عامل زبان را در نامیده شدن آذربایجان مهم دانسته و اظهار می دارد که اهالی آن سامان «.... در موقعی که در تحت فشار استبداد روسیه پایمال میشدند ملیت خود را درک کرده و در خصوص معارف و ادبیات خود که مانند معارف و ادبیات آذربایجان مقهور به ادبیات فارسی شده بود، پی برده و در همان زمان استبداد روسیه درصدد چاره برآمدند و با زبان ترکی خود که تکم میکردند، خلاصه ترک بودن خود را درک کردند و همین که انقلاب روسیه شروع شد اقدام برای زندگانی سیاسی خود نیز نمودند و از برای ترویج این مقصد فرقة مساوات تشکیل و موجود شد.» همچنین وی در روزنامهی آذربایجان چاپ باکو ـ شماره 152 ـ 7 رجب 1377 برابر با 18 فروردین 1298 / 8 آوریل 1919نوشت:« اسم این قوم ، نه آران است، نه شیروان و نه مغان، تنها آذربایجان است. این معنی یا تعبیر، نه آن است که بعد ازانقلاب روسیه و بعد از ظهور هوس استقلال پیدا شده بلکه قبلاً نیز موجود بـوده است. 35 سال قبـل [1264خورشیدی ـ 1885 میلادی] در دارالفنونپطروگراد طلاب مسلمان که از بادکوبه و گنجه و ایروان رفته بودند و بر روی اساس ملیت جمعیتی تشکیل دادند آن را «جمعیت آذربایجان» نامیدند و هرساله یک جشن و مسامره در پایتخت روس تشکیل داده (مسامره گاردن پارتی) و آن را لیله آذربایجان موسوم نمودند...»
رسول زاده در روزنامه رعد 29 ربیع الاول 1336، عامل زبان را در نامیده شدن آذربایجان مهم دانسته و اظهار می دارد که اهالی آن سامان «.... در موقعی که در تحت فشار استبداد روسیه پایمال میشدند ملیت خود را درک کرده و در خصوص معارف و ادبیات خود که مانند معارف و ادبیات آذربایجان مقهور به ادبیات فارسی شده بود، پی برده و در همان زمان استبداد روسیه درصدد چاره برآمدند و با زبان ترکی خود که تکم میکردند، خلاصه ترک بودن خود را درک کردند و همین که انقلاب روسیه شروع شد اقدام برای زندگانی سیاسی خود نیز نمودند و از برای ترویج این مقصد فرقة مساوات تشکیل و موجود شد.» بیات، کاوه. توفان بر فراز قفقاز. همان. ص 47. دکتر قاسمزاده، وزیر خارجهی دولت ملی مساوات در باکو، دربارهی گزینش نام آذربایجان میگوید: «پس از انقلاب 1918 م هنگامی که لنین سررشتهی کار را در دست گرفت و حزب بلشویک اعلام آزادی مردم از زیر یوغ تزارها را داد، ما در باکو، حزب ملی مساوات را برپا داشتیم و دولتی به همین نام تشکیل دادیم که من وزیر خارجهی آن شدم. چون گمان کردیم که اگر به ایران که وطن گذشتهمان بود ملحق شویم، میتوانیم از شر روسها رهایی یابیم. به مقامات ایرانی مراجعه کردیم و درخواست کردیم که ما مردم آران را از نو به وطنمان بپذیرد. بدبختانه نه این که از این سو اقدامی نشد، پاسخی هم به ما ندادند... ما در آن زمان، نام سرزمین خود را آذربایجان نهادیم و گمان کردیم که به این دستاویز میتوانیم خود را ایرانی معرفی کنیم...»
[37] . چون بحث در این زمینه که آیا نهادن نام آذربایجان بر مناطق مسلمان نشین محملی تاریخی دارد یا نه ، محتاج مراجعه به منابع تاریخی و جغرافیایی قدیمی می باشد و این کر از حوصلة تاریخ معاصر ایران خارج است، تنها به ذکر این نکته اکتفا می شود که نگارنده این مطلب را در منابع تاریخی و جغرافیایی مورد پژوهش قرارداده که احاصل این پژوهش به صورت کتابی با نام «آذربایجان ایران و آذربایجان قفقاز» به زودی تقدیم خوانندگان گرامی خواهد شد.
[38] . توفان بر فراز قفقاز. همان. ص64
[39] . آقای احمد کسروی در بارهی این مسأله چنین میگوید:
«شگفت است که اران را اکنون آذربایجان میخوانند. در صورتی که آذربایجان یا آذربایگان نام سرزمین دیگری است که در پهلوان اران و بزرگتر و مشهورتر از آن میباشد و از دیر باز همواره این دو سرزمین از یک دیگر جدا بوده و هیچ گاه نام آذربایجان بر اران گفته نشده است. و ما تاکنون ندانستهایم که برادران ارانی بعد از کسب حکومت آزادی برای سرزمین خود به چه دلیل نام تاریخی و کهن خود را کنار گذاشته و نام آذربایگان را انتخاب نمودند؟ اصولا چه سودی را از این نام گذاری جدید امیدوار بودند. این ایراد نه از این خاطر است که نام سرزمین ما را برگزیده و ما نمیخواهیم چنین باشد، چرا که آذربایگان را از این کار هیچ گونه زیانی نیست. بلکه از این جهت است که برادران ارانی ما در آغاز زندگی ملی و آزاد خود به تاریخ و گذشته سرزمینشان پشت پا میزنند و این خود زیانی بزرگ است و در تاریخ چنین کار شگفت سابقه ندارد.»ن.ک:
کسروی احمد. شهریاران گمنام. مطبعه مجلس. 1308. چاپ نهم. ص256
- آقای عنایت الله رضا مینویسد:
«این احتمال نیز هست که نام گذاری آذربایجان بر اران و شیروان در قفقازیه به درخواست و سیاست ترکان عثمانی صورت گرفته باشد، زیرا ترکان بعد از چند بار آذربایجان ایران و کشتار فراوان، با مقاومت مردم دلیر آن سرزمین رو به رو گشتند و نتوانستند از طریق مستقیم مردم آذربایجان را به سوی خود جلب کنند، از این رو به طور غیر مستقیم در صدد برآمدند نخست قفقاز و آذربایجان را زیر نام واحد «آذربایجان» متحد نموده و سپس دو سرزمین یاد شده را ضمیمهی خاک خود سازند.»
رضا، عنایت الله. آذربایجان و اران (آلبانیای قفقاز). اطلاعات سیاسی و اقتصادی. شمارهی 55 و 56 . ص11ص161
- آقای محمد جواد مشکور میگوید:
«غرض از این نام گذاری این بود که از ضعف دولت مرکزی ایران در اواخر قاجاریه استفاده کرده آذربایجان ایران را که مردم آن مانند اهالی قرهباغ به لهجههای ترکی سخن میگفتند با آذربایجان ساختگی به هم پیوند داده و در دو سوی رود ارس حکومتی تحت نفوذ عثمانی تشکیل دهند ولی ترکان به زودی شکست خورده و امپراتوری عثمانی تجزیه شد.»
مشکور، محمد جواد. نظری به تاریخ آذربایجان و آثار باستان و جمعیت شناسی آن . انتشارات انجمن آثار ملی. تهران 1349. ص220
تأکید این نویسندگان بر وجه سیاسی مسأله خالی از حقیقت نیست ولی مشکل اصلی در درک وجه دوم مسأله است. نگرش سیاسی صرف (مانند موارد زیر) باعث پنهان ماندن ابعاد اجتماعی و فرهنگی موضوع شده است. از سوی دیگر به صورت افراطی بر نقش عثمانی در نامیده شدن آذربایجان تأکید گردید.
- آقای جواد شیخ الاسلامی مینویسد:
«البته اگر فاتحان ترک بیطرف بودند، حقش بود که همان نام تاریخی و زیبای «اران» را برای کشور جدید التأسیس برگزینند اما چون ترکها نسبت به ایران، مخصوصاً ایالت آذربایجان، سوء نیت داشتند از هم جواری قفقاز با این ایالت مهم ایران، و از اشتراک زبان ارانیها و آذربایجانیها سو استفاده کرده و با دزدیدن نام آذربایجان، نام کشور جدید را آذربایجان گذاشتند. مخصوصاً لیتن، کنسول سابق آلمان در تبریز در مجلهی آلمانی «شرق جدید» (چاپ برلین) راجع به این موضوع به صراحت مینویسد: موقعی که اطلاق نام آذربایجان به این منطقه آذری زبان قفقاز پیشنهاد شد فرماندهی کل قوای عثمانی اظهار داشت: «آه خوب اسمی پیدا کردیم.»
- شیخ الاسلامی، جواد. افزایش نفوذ روس و انگلیس در ایران عصر قاجار. انتشارات کیهان. 1369.تهران. ص411
- آقای کریم کشاورز مترجم معروف آثار روسی می گوید:
«خان نشین یا ناحیه بادکوبه و گنجه و ... هیچ گاه به نام «آذربایجان» خوانده نمی شده بلکه این اسم را حکومت زودگذر مساواتیها که توسط ارتش سرخ شوروی سرنگون شد بر آن منطقه گذاشت که تاکنون به این نام باقی مانده است.» ن.ک:
- مؤلفان روسی. تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سدة 18 میلادی. ترجمة کریم کشاورز. انتشارت میر. ص 596
- آقای ناصح ناطق در مقالهی «زبان آذربایجان و وحدت ملی ایران» میگوید:
«شورویها نام یکی از بخشهای قفقاز یعنی اران باستان را آذربایجان شوروی نهادند تا از این همنامی در راه تأمین مقاصد سیاسی و منطقهای خود سودجویی نموده و به مردم آذربایجان ایران یعنی آذربایجان راستین یکی شدن و الحاق به آذربایجان دروغین شوروی را تلقین کرده باشند.»
آقای رحیم رئیس نیا اعتقاد دارد:
«حتی در صورت حاکم بودن یک فرمانروای وحد در دو سوی ارس در طول تاریخ، باز دلیلی ندارد که هر دو منطقه به یک نام خوانده شوند... آنچه محقق است بخش اعظم سرزمینی که امروز آذربایجان شوروی خوانده میشود در زمان ساسانیان آلبانی (اردان، الوانک، اغوان و ...) نامیده میشده و بعد از پیروزی اعرب، ارّان گفته شده است.. امّا چون این ولایت معمولاً از نظر اداری وابسته به آذربایگان بوده از طرف برخی از پژوهشگران جزیی از این ایالت شمرده شده است.» ن.ک:
- رئیس نیا، رحیم. آذربایجان در سیر تاریخ ایران. انتشارات نیما. تبریز. 1367. ص 67
آقای احسان طبری مینویسد:
«در دوران باقروف، در زیر رهبری روشنفکرانی مانند حیدر حسینف (نویسنده)، صمد ورغون (شاعر)، میرزا ابراهیموف (که هم نویسنده و هم سیاستمدار بود)، جریان قوی ملیگرایی ]شوونیستی[ در جهت جلب «آذربایجان جنوبی» به اتحاد بـا جمهوری شوروی، قوت گرفت و بـا تعصبی زیاد از این مساله صحبت میشد، که در اوایل سده 19 میلادی «مملکت» آذربایجان واحد به دو بخش تقسیم شده و بخش «آذربایجان جنوبی» کماکان در دست شاهها و فئودالها باقی مانده و بخش شمالی «آزاد شده» و این دو بخش طی دوران اخیر از یکدیگر دور گشتهاند و اکنون بـاید این بیعدالتی تـاریخ را جبران کرد.
البته این داستان سرتاپا جعلی است. آذربایجان شمالی هرگز به نام آذربایجان مشهور نبوده. سابقاً آن را «اران» مینامیدند. اخیراً آن را «قرهباغ» میخواندند. نام «آذربایجان» را ملیگرایان ]شوونیستهای[ «مساواتیست» برای آن برگزیدند، بـا این حساب که خود کلمهی «آذربایجان» دعوی وحدتطلبی را توجیه کند. روشنفکران آذربایجان شوروی، که از تـاریخ بیخبر بودند، افسانههای ساخته شده را باور کردند و بـا شدّت وحدت دو آذربایجان را میطلبیدند.» ن.ک:
- طبری، احسان. کژراهه (خاطراتی از حزب توده).انتشارات امیرکبیر . تهران 1366 . ص 194
[40] . تبیین ابعاد مختلف سیاستهای شوروری در آذربایجان و ایجاد آرمان «آذربایجان واحد» محتاج ارائه در مقاله ای دیگر است تا از تطویل کلام خودداری شود. نگارنده این بحث را در مقاله ای با نام «دوره پهلوی: 50 سال کشمکش ایران و شوروری در آذربایجان» آورده است که بزودی تقویم خوانندگان گرامی خواهد شد.