مرا به زبان مادریم بمیران
یازار : " تؤرک دیلینی اؤیره نین، چونکو اونلارین حاکمیتی چوخ اوزون سؤره جکدیر." پیامبر اکرم
+0 چره جلیفیروزه خاوه
گروه فرهنگی :اول گل را آفریدی یا رنگ را، این را نمیدانم. اولین گلی که آفریدی چه رنگی داشت نمی¬دانم. اول طعمی که آفریدی چه مزه¬ای داشت نمی دانم .اول عشقی که آفریدی، تلخ بود یا شیرین نمی دانم . اول حسی که آفریدی چه نام کردی نمی دانم.
اما اول انسانی که آفریدی نامش راآدم گذاشتی و لابد به جسمش رنگ دادی وروح دادی یا شاید اول روحش را آفریدی بیرنگ وبعد به آن روح جسم دادی وبه آن جسم رنگ وبه آن مجسم رنگین،عشق دمیدی وآن عشق سرکش سیال را به مهار عقل بند کردی وآن بنده را آزاد آفریدی تابه اختیارنام تورا بگوید به زبانی که عنایتش کردی و زبان زیباترین عنایت تو بود چون با آن به او قدرتی برای ابراز عشق دادی و ابراز نفرت و اول امکان برای طلب مغفرت ووقتی اول بارتورا صدا زد خوشت آمد پس ای اولین همزبان من ، ای اول آنکه صدایت کردم ای اول آنکه صدایم کردی ای اولین معشوق؛ ای آخرین عاشق ،خدای اولین گل ،خدای آخرین گل ، خدای ان اکرمکم اتقاکم ،خدایی که قبایل و رنگها را آفریدی تا خویشتن خویش را بشناسیم و خویش خویشتن را و همگی ،غریبه و آشنا با معرفت، به قرب تو مقرب شویم .تویی که قبل از من، مادرم را آفریدی وزبان مادریم را ودر کالبدم از مهرت دمیدی وآنگاه اقرار گرفتی به بندگیت و من به زبان مادریم به تو اقرار کردم و تو را تصدیق کردم.
به صدق آن نخستین تصدیق سوگند که من در روز تولدم مادرم را می شناختم و زبانش را می فهمیدم .زیرااودر خون من بود در ذره ذره وجود موجود شده ام از ذات واجب الوجودت ، وزبان مادریم با من بود حتی اگر تو مرا الکن می آفریدی این زبان در نگاهم بود واگر هزاران مادر مرا به هزاران زبان صدا می زدنند ،نگاهم در نگاه مادرم گره می خورد .
درست مثل تقدیرم که به تقدیرش گره خورده است ومن با تقدیرم بزرگ شدم وبه زبان ترکی¬ام آنرا تفسیر وتعبیر کردم وپذیرفتم و اززبانی که در تقدیرم آفریده بودی آنقدر ممنونم که تورا زمان زمان به آن زبان ثنا گفتم و به همان زبانی که به من اعطا کردی دوست داشتن را آموختم ،عشق را آموختم .
عشق به تو ،عشق به مادرم ،عشق به وطنم ،که گفته ای پاره ای از ایمان است وطنی که پاره ای از جان است بلکه افضل ازآن است وطنی که اولین و بزرگترین دارایی هر انسان است وطنی که درختانش آنقدر شبیه مادر هستند که یک مرد را به ماندن وپایداری و مبارزه وامی دارد(دورگوروم بو آغاج بنزیر آناما،تلیندن گوی قیریم بیر ساچاق نبی).
مرا اول بار به این زبان گریاندی وبه این زبان خنداندی وحتی به این زبان به تفکر واداشتی ،تفکری که بالاتراز عبادت است وهرزمان که به زبان مادریم فکر می¬کنم اما آنرا به زبان دیگری می نویسم یاد اولین کلمه¬ای می افتم که در کلاس اول نوشتم.
یک فکرمکررا در ذهنم می چرخد وهربار سرم بیشترگیج می رود حتی هنوز که هنوز است از پس این همه سال هر بار از کنار مدرسه ای می_گذرم نا دانسته می ترسم و نا خواسته این فکر مثل صاعقه ای از ذهنم وتیری زهرآگین از قلبم می گذرد درست مثل اولین نگاه معلم در دومین خانه ام ، هربار از خودم می پرسم چرا نگاهش، هم شبیه نگاه مادرم بودو هم نبودو اول جرعه مهری که باید از کلامش میگرفتم ،کلام معلمی که پدرم گفته بود جورش از مهر او شیرینتر است ،آنقدر الکن بود که من تا هنوز گنگم از آن .اگر به زبان مادریم گفته بود درس بخوانم که کسی بشوم اگر به آن زبان نا آشنا به من نمی گفت درس بخوانم که آدم بشوم مرا به دسته بندی کس ونا کس نمی رساند وبه برزخ آدم بودن یا انسان بودن نمی کشاند .
خیلی بعدتر فهمیدم بدترآنکه معلم مادرم هم به زبان مادریش سخن نمی گفته است و معلم فرزندم به زبان مادری اوسخن نمی گوید،ومن هربارخواستم به آموزگارم بگویم دوستش دارم اندیشه ترکی ام تبدیل نشد به سخنی که تفکر آهنگین و مصوت روحم بود وقبل از آنکه رها شود، در بند تردید، تبدیل به حسرت شد ، حسرت به دلم ماند به زبان مادریم صدایش کنم به زبان مادریم عاشقش شوم به زبان مادرم بگویم دوستش دارم وبه زبان مادریم بگوید… ، به زبان مادریم بگوید، هرچه می خواهد بگوید .
خدای من، خدای مادرم، خدای صبورنابرابریهای ناعادلانه از تو می خواهم که هرآنچه ناچارا به زبانی غیر از زبان مادریم گفته ام ونوشته ام به زبان مادری ام بخوانی ،گوش کنی و آنگاه هر جزای مقدری را که در تقدیرم اراده کنی و سزاوار خدایی تو باشد ،تلخ وشیرینش را گوارایم سازی وبعداینکه از آن تو می خواهم مرا حتما وحتما به زبان مادریم بمیرانی .اگر روزی خواستی مرا دوباره بیافرینی قسم به تمام اسمای حسنایت مرا در سرزمین مادریم ، همین جا بیافرین چون می خواهم درتقدیرسرزمینی که صمدو ستار وباقر داشته باشدگره بخورم و در تقدیر سرزمین مادریم اجازه نده زبان مظلوم فاخرش الکن بماند وبه کودکان در دامانش ،لالایی مادرانه ای عنایت کن به زبان مادریشان ومنی آنامین دیلینده یئنیدن یاراد.
گروه فرهنگی :اول گل را آفریدی یا رنگ را، این را نمیدانم. اولین گلی که آفریدی چه رنگی داشت نمی¬دانم. اول طعمی که آفریدی چه مزه¬ای داشت نمی دانم .اول عشقی که آفریدی، تلخ بود یا شیرین نمی دانم . اول حسی که آفریدی چه نام کردی نمی دانم.
اما اول انسانی که آفریدی نامش راآدم گذاشتی و لابد به جسمش رنگ دادی وروح دادی یا شاید اول روحش را آفریدی بیرنگ وبعد به آن روح جسم دادی وبه آن جسم رنگ وبه آن مجسم رنگین،عشق دمیدی وآن عشق سرکش سیال را به مهار عقل بند کردی وآن بنده را آزاد آفریدی تابه اختیارنام تورا بگوید به زبانی که عنایتش کردی و زبان زیباترین عنایت تو بود چون با آن به او قدرتی برای ابراز عشق دادی و ابراز نفرت و اول امکان برای طلب مغفرت ووقتی اول بارتورا صدا زد خوشت آمد پس ای اولین همزبان من ، ای اول آنکه صدایت کردم ای اول آنکه صدایم کردی ای اولین معشوق؛ ای آخرین عاشق ،خدای اولین گل ،خدای آخرین گل ، خدای ان اکرمکم اتقاکم ،خدایی که قبایل و رنگها را آفریدی تا خویشتن خویش را بشناسیم و خویش خویشتن را و همگی ،غریبه و آشنا با معرفت، به قرب تو مقرب شویم .تویی که قبل از من، مادرم را آفریدی وزبان مادریم را ودر کالبدم از مهرت دمیدی وآنگاه اقرار گرفتی به بندگیت و من به زبان مادریم به تو اقرار کردم و تو را تصدیق کردم.
به صدق آن نخستین تصدیق سوگند که من در روز تولدم مادرم را می شناختم و زبانش را می فهمیدم .زیرااودر خون من بود در ذره ذره وجود موجود شده ام از ذات واجب الوجودت ، وزبان مادریم با من بود حتی اگر تو مرا الکن می آفریدی این زبان در نگاهم بود واگر هزاران مادر مرا به هزاران زبان صدا می زدنند ،نگاهم در نگاه مادرم گره می خورد .
درست مثل تقدیرم که به تقدیرش گره خورده است ومن با تقدیرم بزرگ شدم وبه زبان ترکی¬ام آنرا تفسیر وتعبیر کردم وپذیرفتم و اززبانی که در تقدیرم آفریده بودی آنقدر ممنونم که تورا زمان زمان به آن زبان ثنا گفتم و به همان زبانی که به من اعطا کردی دوست داشتن را آموختم ،عشق را آموختم .
عشق به تو ،عشق به مادرم ،عشق به وطنم ،که گفته ای پاره ای از ایمان است وطنی که پاره ای از جان است بلکه افضل ازآن است وطنی که اولین و بزرگترین دارایی هر انسان است وطنی که درختانش آنقدر شبیه مادر هستند که یک مرد را به ماندن وپایداری و مبارزه وامی دارد(دورگوروم بو آغاج بنزیر آناما،تلیندن گوی قیریم بیر ساچاق نبی).
مرا اول بار به این زبان گریاندی وبه این زبان خنداندی وحتی به این زبان به تفکر واداشتی ،تفکری که بالاتراز عبادت است وهرزمان که به زبان مادریم فکر می¬کنم اما آنرا به زبان دیگری می نویسم یاد اولین کلمه¬ای می افتم که در کلاس اول نوشتم.
یک فکرمکررا در ذهنم می چرخد وهربار سرم بیشترگیج می رود حتی هنوز که هنوز است از پس این همه سال هر بار از کنار مدرسه ای می_گذرم نا دانسته می ترسم و نا خواسته این فکر مثل صاعقه ای از ذهنم وتیری زهرآگین از قلبم می گذرد درست مثل اولین نگاه معلم در دومین خانه ام ، هربار از خودم می پرسم چرا نگاهش، هم شبیه نگاه مادرم بودو هم نبودو اول جرعه مهری که باید از کلامش میگرفتم ،کلام معلمی که پدرم گفته بود جورش از مهر او شیرینتر است ،آنقدر الکن بود که من تا هنوز گنگم از آن .اگر به زبان مادریم گفته بود درس بخوانم که کسی بشوم اگر به آن زبان نا آشنا به من نمی گفت درس بخوانم که آدم بشوم مرا به دسته بندی کس ونا کس نمی رساند وبه برزخ آدم بودن یا انسان بودن نمی کشاند .
خیلی بعدتر فهمیدم بدترآنکه معلم مادرم هم به زبان مادریش سخن نمی گفته است و معلم فرزندم به زبان مادری اوسخن نمی گوید،ومن هربارخواستم به آموزگارم بگویم دوستش دارم اندیشه ترکی ام تبدیل نشد به سخنی که تفکر آهنگین و مصوت روحم بود وقبل از آنکه رها شود، در بند تردید، تبدیل به حسرت شد ، حسرت به دلم ماند به زبان مادریم صدایش کنم به زبان مادریم عاشقش شوم به زبان مادرم بگویم دوستش دارم وبه زبان مادریم بگوید… ، به زبان مادریم بگوید، هرچه می خواهد بگوید .
خدای من، خدای مادرم، خدای صبورنابرابریهای ناعادلانه از تو می خواهم که هرآنچه ناچارا به زبانی غیر از زبان مادریم گفته ام ونوشته ام به زبان مادری ام بخوانی ،گوش کنی و آنگاه هر جزای مقدری را که در تقدیرم اراده کنی و سزاوار خدایی تو باشد ،تلخ وشیرینش را گوارایم سازی وبعداینکه از آن تو می خواهم مرا حتما وحتما به زبان مادریم بمیرانی .اگر روزی خواستی مرا دوباره بیافرینی قسم به تمام اسمای حسنایت مرا در سرزمین مادریم ، همین جا بیافرین چون می خواهم درتقدیرسرزمینی که صمدو ستار وباقر داشته باشدگره بخورم و در تقدیر سرزمین مادریم اجازه نده زبان مظلوم فاخرش الکن بماند وبه کودکان در دامانش ،لالایی مادرانه ای عنایت کن به زبان مادریشان ومنی آنامین دیلینده یئنیدن یاراد.