همانگونه که دوستان استحضار دارند ، در مقاله ی رد پای مغول یکی از دلایل حضور و اسکان مغول ها و ترک های ماوراء النهر را در برگ جهان ، وجود واژه های مغولی ــ ترکی در گویش برگ جهانی دانسته و تفصیل آن را به نوشته ای در آینده موکول کرده بودم. و اینک درابتدا توضیحاتی مختصر خدمت عزیزان ارائه می گردد و بعد ، فهرست واژه ها تقدیم خواهد شد.
بهتر می بود قبل از ورود به بحث های فرعی ، گویش برگ جهانی به عنوان موضوعی عام و مستقل و در همه ی جوانب مورد بررسی و تحقیق قرار می گرفت. اما واقعیت این است که ورود به چنین حوزه ای ما را با گستره ای عظیم و پیچیدگی های فوق العاده ای روبرو خواهد کرد که صدالبته بسیار بسیار تخصصی است. به همین دلیل و با توجه به این که به هرحال دست روی دست نمی توان گذاشت و همچنین به دلیل ارتباط با حضور مغولها و ترک ها در برگ جهان ، نگارنده فقط به این حوزه ی محدودتر و کوچک تر پرداخت. به این امید که این وجیزه ، مدخل و مبنا که نه ، مشوّق و محرّکی باشد برای شخص یا اشخاصی صاحب صلاحیّت و دارای تخصّص ، که به آن بپردازند. بنابراین متواضعانه و مصرّانه تقاضا می کنم دوستان و سروران فرهیخته و واجد صلاحیّت در وهله ی اوّل ، و در مراحل بعدی تمام عزیزانی که در این رشته نظرات صائب داشته یا حتـّی نکاتی بظاهر کوچک به نظرشان می رسد ، وارد گود شوند. چرا که ضرورت پرداختن به این مبحث ، غیرقابل انکار بوده و شک نیست در آینده از طرف طیف گسترده تری از مخاطبان ، بیشتر احساس می گردد.
بسیار بسیار بعید می نماید که کسی منکر ضرورت تحقیق و بررسی گویش ها به عنوان موادّ اوّلیه ی پژوهش های تاریخی و آگاهی از تکوین و تحوّل و تطوّر مناسبات تاریخی ــ سیاسی و فرهنگی ِ اقوامی که با آن تکلم می کنند و نیز موضوع اصلی علم زبانشناسی و بطور خاص ریشه شناسی ( اتیمولوژی ) باشد.
مرحوم خانلری خاطرنشان می سازد :
... [ با مباحث زبانشناسی ] در قسمت تاریخ و جامعه شناسی ، می توان چگونگی مهاجرت طوایف را از نقطه ای به نقطه ای دیگر و طرز تشکیل اجتماعات کشور را از روی تحقیق در لهجه ها و زبان های ایشان دریافت. ( زبانشناسی ـ 154 )
یکی از دلایل تغییر و تحوّل زبان ها و گویش ها ، وام گیری از زبان های همسایه و اقوام مهاجم و مهاجر است. میزان این تغییر و تحوّل به دلایل گوناگون و در زبان ها و گویش های مختلف ، متفاوت است. موانع طبیعی از قبیل رود ، دریا و کوههای عبورناپذیر و همچنین روش های مدیریت حکومت ها و... موجب جلوگیری از ورود واژه ها و قواعد صرف و نحوی به زبان یا گویش مقصد می شود. اما هیچ زبان یا گویش زنده ای در جهان وجود ندارد که بطور مطلق از ورود واژه ها بی تأثیر مانده باشد.
بطور خاص و تا آنجا که به موضوع این نوشته ارتباط دارد ، تهاجم و سپس حاکمیت ترک و مغول ، واژه های بسیار زیادی را وارد زبان فارسی و گویش های مختلف ایران کرد. در زبان فارسی و عربی ، صدها واژه از زبان های ترکی و مغولی وارد و چه در محاوره و چه در کتابت ، مقبول و مصطلح شده است. واژه های : آواره ، آینه ، ارمغان ، النگو ، بابا ، باروت ، چاقو ، سنجاق ، قاب ، قربان ، کاکل ، گزمه ، گستاخ ، نوکر ، هالو ، یدک ، ییلاق و... از زبان ترکی و واژه های ایل ، تسمه ، سوغات ، قلدر ، کمک و... از زبان مغولی وارد زبان فارسی شده و در گفتار و نوشتار جا افتاده است.
دامنه ی این وام گیری به زبان های دیگر هم می رسد. مثلاً از زبان یونانی واژه های : فردوس ، لگن ، قانون ، کلید و... ؛ از زبان حبشی واژه های : مشکوة ، حواری ، برهان و... ؛ از زبان آرامی واژه های : کافور ، آش ، طوبی ، جنم ، بها و... ؛ از زبان روسی و اتریشی واژه های : گالش ، درشکه ، صندلی ، کورس ، پُست ، مالاریا و... و از زبان انگلیسی و فرانسه واژه های بی شماری وارد زبان فارسی شده است.
این دادوستد البته کاملاً دو طرفه است ( گیریم کفه ها بسته به فراگیری یا عدم فراگیری زبان ها سبک سنگین شود ) و زبان های دیگر نیز متقابلاً شمار زیادی از واژه های زبان مقابل را وام گرفته اند و چنین بده بستانی طبیعی ست. جمله ی معروفی بین زبانشناسان رواج دارد : « تنها ، زبان های مرده دچار تغییر و تحول نمی شوند. »
اما نکته ی مهمی را که باید همیشه در نظر داشت ، ارتباط یک زبان مشترک رسمی [ در مورد ما ، زبان فارسی رسمی ] با گویش های محلی ست. تسلط زبان مشترک بر گویش ها [ که جستجوی علل و اسباب و تحلیل همه جانبه ی آن در این نوشتار نمی گنجد ] نباید باعث بوجود آمدن این تصور اشتباه شود که زبان فارسی رسمی ، صورت درست و صحیح و اصلی زبان است و دیگر گویش ها ، شاخه های منشعب آن هستند. در مورد ما و روستای برگ جهان ، نباید اینگونه تصور کرد که گویش برگ جهانی فرزند زبان فارسی رسمی ست. با شواهد و دلایل گوناگون می توان یقین داشت که رابطه ی گویش برگ جهانی با زبان فارسی رسمی ، رابطه ی فرزند با پدر و نتیجتاً کوچکتر با بزرگ تر و فرعی با اصلی نیست. بلکه نهایتاً با ارفاق بسیار ، رابطه ی برادر با برادر است. و درست با تکیه بر این اصل بدیهی ، هرگونه به سخره گرفتن و تحقیر گویش برگ جهانی ، با معیار قرار دادن زبان رسمی [ که گویا درحال حاضر زبان معیار فقط لهجه ی تهرانی ست !!! ] اساساً اشتباه و نشانه ی غرور بیجا و در بهترین حالت ، حاکی از جهل است. فراموش نمی کنم در محفلی پدرم ( حاج مسیب ) در گفتارش واژه ی « یخه » را بکار برد و ما بخاطر کاربرد « یقه » در نوشتار و نیز محاوره ی تهرانی ها و تصور اینکه « یقه » شکل صحیح آن است ؛ کلی شوخی و مطایبه کردیم. اما طی همین تتبع ، برایم مسلم شد که این واژه اگر تلفظ صحیحی داشته باشد ، همانا « یخه » است.
واژه های این فهرست که جدای از واژه های ترکی ـ مغولی دخیل در زبان فارسی رسمی گردآوری شده است. فی المثل واژه های چپق ، چماق ، قاچاق و... که علاوه بر گویش برگ جهانی ، در زبان فارسی رسمی نیز کاربرد دارد ؛ در این فهرست نیامده است. اما برخی از واژه ها ، که در شکل و حروف متشکله با واژه های زبان رسمی مشترک بود ، بخاطر اختلاف در حرکات حروف [ که این اختلاف تلفظ واژه را به زبان ترکی ـ مغولی نزدیک تر می کند ] ؛ در این فهرست جا داده شده است. مثلاً واژه ی " پــِلو " که در زبان رسمی " پُلو " تلفظ می شود ، چون به تلفظ ترکی نزدیکتر است ، در این فهرست آمده است.
با اینکه در گویش برگ جهانی دهها واژه وجود دارد که از زبان ترکی مغولی وام گرفته شده ، اما این زبان ها نتوانسته اند تأثیرات عمده ای بر ساختار نحوی این گویش داشته باشند. به عبارت دیگر ، مردم برگ جهان در مواجهه و همزیستی با ترک ها و مغول ها ، به دلایل مختلف [ و از جمله مهمترین آنها یعنی استحکام ذاتی ساختار گویش برگ جهانی ] اجازه نداده اند بر قواعد دستوری [ گرامری ] این گویش خدشه ای وارد گردد. باوجود این ، یکی دو نشانه و ویژگی در گویش برگ جهانی هست که از دایره ی وام گیری تک واژه ها بیرون و به نحوی در حوزه ی صرف و نحو آن است که به اختصار توضیح می دهم :
یکی از این ویژگی ها که نشان تأثیرپذیری از زبان های ترکی و مغولی ست ، ساخت صفت فاعلی با استفاده از پسوند « ــَ ن »
همچون واژه های سُگــَن = سُگ + ــَ ن = دماغو ؛ گــَرَن = گر + ــَ ن = کچل ؛ جـِرَن = جـِر + ــَ ن = آدم جرزن و عصبانی ؛ و... است. در زبان ترکی فرمول ساخت صفت فاعلی عبارت است از :
فعل امر + ــَ ن. مثل : یاز ( بنویس ) + ــَ ن = یازَن = نویسنده /// که گویش برگ جهانی این ویژگی را از زبان ترکی وام گرفته است. اما واژه های ساخته شده ازاین قاعده ، به دلیل اینکه واژه های پایه در آن ترکی نیست ، در فهرست نیامده است.
ویژگی دیگر مربوط به ترتیب قرار گرفتن صفت و موصوف و مضاف و مضاف الیه در زبان ترکی و مغولی ست. دراین زبانها [ همچون تمام زبان های زیرمجموعه ی زبان لاتین و نیز گویش گیلکی ] برخلاف زبان های فارسی و عربی ، صفت بر موصوف و مضاف الیه بر مضاف مقدم است. مثلاً ترکیب « پسرعمو » و « گل سرخ » در زبان ترکی به ترتیب « عم اوغلی » و « قیرمیزی گل » است. در گویش برگ جهانی ، قاعده ی ساخت این ترکیبات همچون زبان فارسی ست. مثلآ« گلسرخ سگک » یا « سیب باهاره ». اما معدود ترکیباتی داریم که تقدم و تأخر براساس قاعده نبوده و درست به همین دلیل و نشانه های دیگر ، بدون تردید از زبان ترکی وام گرفته شده است. از اینگونه ترکیبات ، چندتایی که در ذهن داشتم و یا در فرهنگ لغات برگ جهانی آمده بود ، در فهرست لحاظ گردید. [ به توضیح ذیل واژه ی " جونه گو " رجوع شود ]
در این فهرست ، واژه هایی وجود دارد که با علامت * متمایز شده و نشانه ی آن است که این واژه ها عیناً و کاملاً منطبق با زبان مبدأ ادا می شود. واژه هایی نیز هست که در مورد ترکی ــ مغولی بودنشان تردید داشته ام که ذیل آنها این نکته را یادآور شده ام.
برای تلفظ صحیح واژه ها ، بخاطر عدم ایجاد مشکلات در وُرد ، اعراب گذاری را کافی دانسته و از ضبط لاتین آنها خودداری کرده ام.
بسیار بدیهی ست که این فهرست ، تمامی واژه های دخیل نیست. لغات بسیاری وجود دارد که به اقرب احتمال ترکی یا مغولی ست ، اما حقیر برغم جستجوی زیاد ، نتوانستم در منابع معتبر مدون ، مدرکی دال برترکی بودن آن ها بیابم. طبعاً این فهرست در حد بضاعت اندک نگارنده ، حافظه ی مخدوش و محدوده ی منابع در دسترس بوده است. از تمامی دوستان استدعا دارم واژه هایی را که به نظرشان می رسد و همچنین کمی و کاستی های این نوشته را یادآور شده و مرا سپاسگزار خود گردانند.
اسفند 88 ـــ تیر 89 ــ مرتضی لبافی
فهرست منابع و مآخذی که از آن ها برای نوشتن این مطلب و فهرست ، استفاده شده است :
- برهان قاطع / محمد حسین بن خلف تبریزی. ــ تهران : امیرکبیر ، 1362
- ترجمه دیوان لغات الترک / محمود کاشغری. ترجمه نوری آیت افندی. ــ تبریز : چاپخانه دمیراوغلی ، 1330
- دستور زبان فارسی / پرویز ناتل خانلری. ــ تهران : توس ، 1372
- زبانشناسی و زبان فارسی / پرویز ناتل خانلری. ــ تهران : توس ، 1366
- سبک شناسی / محمدتقی بهار. ــ تهران : امیرکبیر ، 1369
- غلط ننویسیم / ابوالحسن نجفی. ــ تهران : نشر دانشگاهی ، 1370
- فرهنگ لغت واژه های برگ جهانی / علی اکبر لبافی. ـــ همین سایت
- فرهنگ معین
- لغت نامه دهخدا
- واژگان زبان ترکی در پارسی / محمدصادق نائبی. ــ بی جا : بی نا ، 1380
- واژه های ترکی در زبان فارسی / دردانه رحیمی. ترجمه یونس وحدتی. ــ تبریز : اختر ، 1381
- یادداشت های قزوینی / به کوشش ایرج افشار. ــ تهران : دانشگاه تهران ، 1347
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
فهرست واژه ها :
آبجی
= آباجی = آغاجی = آغا( پیشوند احترام برای خانم ها ) + باجی ( خواهر )
آتِش
= آتیش = آت ( آتماخ = انداختن ، پرتاب کردن ) + یش = جرقه
آرخالق *
آرخالیق = آرخا ( پشت ، دوش ) + لیق = شانه ای ، لباسی که زیر قبا می پوشند.
آرمون -----» آرمون
آرمون ( بَکـُردن )
= آریمان = آری ( آریماخ = جستن ، به صورت اسم یعنی پاک ) + مان ( پسوند مبالغه ) = بسیار جستنی ، حالت ایده آل. درگویش برگ جهانی : آرمونتو بَکـُردی ؟ = به آرزویت رسیدی ؟ ( آرزویی که در حد اشتیاق سوزان باشد ) = دق دلی ات را خالی کردی ؟
آغـُربه خیر -----» اوغوربه خیر
آغـُز -----» آغوز
آغوز
= اُغوز = آغیز = اولین شیر پس از زایمان
آق داداش
= آداش = آدداش = آد( نام ) + داش( هم ) = خطاب محترمانه به برادر
آقـُربه خیر -----» آغربه خیر
آلخالق -----» آرخالق
آیزنه -----» یزنه
اُتراق
= اتوراق = اوتور( اتورماخ = نشستن )+ اق = محل استراحت کاروان بعد از حرکت طولانی
اجاق -----» اوجاق
اجاق کور -----» اوجاق کور
استان ( در ترکیب با برخی اسامی. مثل کوشکستان )
= است یان = است ( زیر ، پایین ) + یان ( طرف ) = پایین دست ، طرف پایینی خانه. [ همراه با " کوشک " ترکی : کوشکستان = سمت پایین قصر ]
اِشغِنجَک
در قیاس با آسقیراق [ = عطسه ] و اشکنج [ = عذاب ] ترکی. ریشه ی آن معلوم نگردید ولی این واژه قطعاً ترکی ست.
اشگلک -----» ایشگیلک
اَل چو*
= اَل ( دست ) + چو ( چوب. فارسی ) ؛ قطعه ای چوبی در گاوآهن
اَلک ( غربال )*، الک کـُردن
= اله ک = اله ( اله ماخ = غربال کردن ) + ک = وسیله ی غربال
اَلک کـُردن*( دورانداختن )
= با دست پرتاب کردن ، دورانداختن [ ال = دست ]
اَلو
= شعله ی آتش ، زبانه ی آتش
اُماج
= اوماج = اوغماج = اوغ ( اوغماخ = ساییدن ) + ماج = ساییده ، نام آشی که در آن خمیر را می سایند تا به رشته تبدیل شود.
اَمرود
= آرمود - آرموت = گلابی
اوجاق*
اوچاق ( اوچ = 3 ، اشاره به 3 سنگ که برای روشن کردن آتش در کنار هم قرار می دهند. ) = اوداق = کوره ، کانون = خاندان
اوجاق کور*
= بی فرزند ، بریده نسل
اوزون
= دراز. در گویش برگ جهانی [ احتمالاً ] در ترکیب " قلوزونه " [ همین مدخل ] بکار رفته است.
اوستین*
= اُستین = اُست یان ( -----» استان ) قسمت پایین جامه ی پوشاننده ی دست. اوستیکک = دستپوشی پارچه ای که هنگام پخت نان ، برای جلوگیری از سوختن روی ساعد می بندند.
اوغور بخیر
= اوغور = وقت ، یمن و برکت ، عزم سفر. اوغور به خیر = سفر به خیر
اوگه یی *
ناتنی
اَیاز*
نسیم = نسیم خنک سحری
اَیاغ* ( گِردی یَن )
= ایاغ = ایاخ = پا ، همپا. توسعاً یارغار و همدم صمیمی. ایاغ گِردی یَن = صمیمی شدن
ایشگیلک*
= ایشگیل = اشگل + ک // اُشتوق = آشیق = اشیگل = استخوان مچ پا در فاصله ی دو قوزک که از آن برای قاب بازی استفاده می شود. ایضاً استخوانی که برای چفت کردن و مهار جوال ها ، بین دو " بندیلک " آن ها قرار داده می شود.
بادیَه
بایده = بایدا = ظرف دهن پهن که از کاسه بزرگ تر است. از ترکی به عربی هم راه پیدا کرده است. البته علامه قزوینی این واژه را فارسی و " باطیه " را معرّب آن می داند. [ یادداشت ها - ج 10 - ص 25 ] اما استاد ابوالحسن نجفی این حکم را مسلم نمی داند [ غلط ننویسیم - ص 55 ] ضمناً با توجه به اینکه در گویش برگ جهانی حرف « ی » در این واژه مفتوح است ، و مفتوح شدن حرف ماقبل « ه » غیرملفوظ قاعده ای در زبان عربی ست ، پس می توان به یقین حکم داد که چه اصل واژه را فارسی بدانیم یا نه ، این واژه از زبان ترکی به گویش برگ جهانی راه یافته است.
باشی*
پسوندی به معنای رئیس /// باش ( = سر ) + ی نسبت فارسی = سردسته. بطور عام به معنای متصدی. مثل : آبدارباشی ، آشپزباشی ، یوزباشی و... این اسم [ واژه ] را نباید با اسامی خاص مردان اشتباه کرد. اسم خاص " باشی " برای مردان که در برخی مناطق ایران نمونه دارد ، مشتق از مصدر فارسی " بودن " و بُن مضارع آن " باش " است. باش + ی در مجموع به معنای امر به ماندن برای دوم شخص مفرد است. درست مثل معنای باشی در این جمله : " تو باید الآن در مدرسه باشی و نه در خانه ". این اسم همچون اسامی مشابهی چون " بمانی ( بمونی ) " و" قزبس ( دختربس ) " ، در زمان هایی بر نوزادان نهاده می شد که موضوع مرگ و میر آن ها و نیز وجود فرزندان ذکور بیشتر در خانواده ها ، عمده و مهم بود.
بُتـَه
= بوتا. در اصل بوتاق یا بوداق = شاخه ، نهال کوچک ، بچه و فرزند آدمی // بی بته = ابتر ، عقیم و بی شاخ وبرگ ؛ توسعاً بی عرضه
برابر -----» بیرابیر
برگه -----» بلگه
بشقاب -----» پشقاب
بقچـَه
بوغچا = بوغچه = جامه بند. بسته ای از جامه و جز آن. پارچه ای به شکل مربع یا مستطیل که لباس ها در آن نهاده ، ببندند.
بَگ
= بیوک = بزرگ ، خان / در برگ جهان نگارنده فقط در پسوند نام خاص « اسماعیل بگ » از اسلاف طایفه ی اثباتی شنیده ام.
بَگـُم
= بئگم = بئیگم = بئیگ + یم ( ضمیر ملکی اول شخص مفرد ) = بیگ ِ من. پسوند نام بانوان صاحب مقام. / ترک ها ضمیر ملکی «یم» را پس از اسامی ، برای احترام و محبت ، همراه اسم می آورند. مانند : خان+یم = خانیم ، خانم / بیگ + یم = بیگیم = بیگم / اوغلی + یم = اوغلیم = غلیم = غلام
بَلگـَه [ برگه ]
هلو و زردآلوی دونیمه شده ی خشکیده
بَلغور ، بَلغور کـُردن
= بولغور = بولغار ( بولغاماخ = بولاماخ = درهم ریختن ، آشوب کردن ) + ور = عموماً هرچیز درهم شکسته و به هم ریخته و بطور خاص گندم و جو و حبوب شکسته / بلغورکـُردن = شکستن و خرد کردن حبوبات و نیز : دو زبان یا گویش و لهجه را بطور ناقص درهم ریختن و مکالمه کردن.
بُنچاق ، بونجاق
= بونچاق = بونچاخ = قباله و سند
بیات -----» بی یات
بی بُتـَه -----» بته
بیرابیر
= بیره بیر ( بیر= یک ) =یک به یک = مساوی
بیگ -----» بگ
بیگ -----» بگم
پاتوغ*
= پا ( فارسی ) + توغ ( یا " طوق " = پرچم عزا ) = محل نصب پرچم ، محل گردآمدن
پُشقاب
= بوشقاب = بوش ( خالی ) + قاب ( ظرف ) = ظرف توخالی / توسعاً به ظرف پهن با ارتفاع کم اطلاق شد. پوش نیز که در مصدر " پوش کـُردن " بکار می رود ، از همین ریشه است.
پـِلتـَه -----» پیلته
پُلـُق پُلـُق
= پولاق = پو ( چشمه ) + لاق ( علامت فراوانی ) = جایی که چیزی در آن چون چشمه بجوشد. در جاینام هایی چون : ساوج بلاغ و ساری بلاغ دیده می شود. / نگارنده بارها و بارها از مادر مرحومم افسانه ای به نام « پُلـُق پُلـُقـَک » شنیده ام که با گویش برگ جهانی روایت می شد و در آن " حسنک " قهرمان قصه ، این واژه را که کنایه از دیگ آب جوشان بود ، به عنوان رمز بین خود و مادرش بکار می برد.
پـِلو*
= پیلاو = پیلوو = پیلو = پـِلو = برنج پخته
پـِهـِن
= پئهن = فضولات چارپایان
پیس ، پیسی*
= پیس ( بد ، نامناسب ، نامرغوب ) + ی نسبت = نوعی بیماری / در گویش برگ جهانی با جمله ی : " کارش پیسه " و به معنای شوم بودن ، بدشانس بودن و جوردرنیامدن حرکات و کارهای کسی ؛ کاربرد دارد.
پیلتـَه
= پارچه یا نخی که در چراغ ها برای جذب سوخت از مخزن تعبیه می شود. این واژه در فارسی به صورت " فتیله " یا " فیتیله " بکار برده می شود.
تاس ، تاسَک*
= تاس = تاز = داز = کاسه ی سنگی و سخت ، کاسه ی فلزی ، سر ِ بی مو.
تاغار*
= تاغار = داغار = ظرف سفالی یا گلی برای ماست ، خمیر و...
تـُبرَه -----» توبره
تخم
= توخوم = توغوم = دوغوم = دوغ = دُغ ( دغماخ = زاییدن ، تکثیر شدن یا تکثیر کردن ، زیاد شدن ) + م = فزونی ، تکثیری ، زادنی ، بذر ، فرزند.
تِرَقـَه
= تاراققا = تراققا = تراق ( صدای انفجار + ه ) = چیزی که صدای انفجار بدهد.
ترید -----» تیلید
تشک -----» دوشک
تغار -----» تاغار
تمبون -----» تمون
تمشک
= تومشوک = درختچه ای با میوه ای لذیذ
تـُمّون*
توممان = تومما ( توماماخ = پوشاندن ) + ان فاعلساز = پوشاننده ی تن ، شلوار زیر
تـُنـُکه -----» تونیکه
تـُنگ
= تونگ ( مأخوذ از تونج = آلیاژ مس و روی ) = کوزه ی دهن تنگ ، ظرف شیشه ای با گردن باریک
تِنگِل خُنـَه* -----» رجوع شود به مقاله ی " رد پای مغول در برگ جهان "
توبرَه
= توربا = کیسه ی بزرگ
توپ ، توپیدن
واژه ای ترکی که از آن مصدر " توپیدن " ساخته شده. توپارلاماخ = به توپ بستن ، مانند توپ بر سر کسی فریاد زدن. در برگ جهان به عنوان صوت سرزنش و خطاب نیز کاربرد دارد.
توتـَک
= توتوک = توت ( توتماخ = دود کردن ) + وک = سوخته. توتون از همین ریشه است. توسعاً به نان کوچک پخته شده نیز گفته می شود. در بعضی از مناطق ترک نشین ، تلفظ این واژه به صورت " تونوک " ( نگاه کنید به مدخل " تونیکه " ) به معنای نان کوچک و کوتاه است.
تونیکـَه*
= تونوکه = تون ( ضعیف ، کوتاه ) + وک = کوچک ، شلوارک ، شورت. و نیز به معنای نان کوچک
تون ، تون به تون
در ترکی آذری این واژه به معنای " گور " بکار می رود و با این مبنا ، طبعاً " تون به تون " ، معادل " گور به گور " است. اما این تردید نیز وجود دارد که واژه ی تون ، اشاره به شهری با همین نام در خراسان بزرگ و در حاشیه ی کویر باشد که مشهور و معروف به بدآب وهوایی ست. بویژه اینکه در گویش برگ جهانی " تون و طبس بشایَن " در مقام نفرین و معادل " جهنم " یا " دَرَک " کاربرد دارد.
توو ، توو بَدایَن
= توو = سرعت ، شتاب ، تاب ( توولان ماخ = دور زدن ). در گویش برگ جهانی تووبدایَن ، توو بَخوردَن در حالات مختلف کاربرد دارد. گـَلـَه ر ِ توو بَدا.
تیر ، تیرَه چوب
تیره ماخ ( = دیره ماخ = پایه کردن ، لم دادن ، تکیه دادن ). تیر = دیرک ، ستون.
تیرید -----» تیلید
تیلید
= تیلیت = تیر ، تیل ( تیل ماخ ، دیل ماخ = بریدن طولی ) + یت = برش طولی ، خردشده ، برش داده شده ، تکه های نان برش خورده و خیس شده. ضمناً تلیشه و تریشه ی چوب نیز از همین ریشه است.
تیمار کـُردن*
= تیمار = درک و دلسوزی برای هر جانداری ، خدمت به درمانده با محبت و نه از سر ترس. در گویش برگ جهانی بیشتر به معنای پرستاری از بیمار ( انسان یا دام ) بکار می رود.
جاجیم
= جئجیم = کئجیم =کئز ( کئزماخ = پوشیدن ) + یم. نوعی پارچه ی بافتنی ضخیم که هم به عنوان زیرانداز و هم به عنوان پوشاک حیوانات باربر بکار می رود.
جُربُزَه
= جوربوز = گوربوز = تنومند و قوی ، باشهامت. با توسع و تطور معنی ، به مفهوم نیروی درونی برای غلبه بر ترس و خصلت شجاعت و شهامت بکار می رود.
جُل
= چول = جول = پالان ، پوشاک چارپایان ، پارچه ی مندرس و غیرقابل مصرف.
جـِلو
= جیلو = جیلاو = پیش
جونـَه گو
= جونَ گَ = گاو جوان
توضیح : در گویش برگ جهانی ، چیدمان صفت و موصوف و مضاف و مضافٌ الیه ، طبق قاعده ی زبان فارسی و درست برعکس زبان ترکی ست. اما در مورد « جونه گو » [ و برخی موارد استثنایی دیگر ] ، این قاعده رعایت نشده و می توان احتمال داد این اسم مرکب ، مستقیماً از زبان ترکی وارد شده باشد ؛ هرچند که واژه های " گاو " و " جوان " هردو واژه هایی اصالتاً فارسی باشند. کاشغری در " لغات الترک " و نائبی در " یکهزار واژه " معتقدند که این ترکیب اصالتاً ترکی ست. اما پیداست که در این مورد حکم مطلق نمی توان داد ، چرا که در گویش گیلکی نیز صفت بر موصوف مقدم است. بخصوص اینکه در گویش برگ جهانی واژه های مشترک بسیاری با گویش گیلکی نیز یافت می شود.
جووال*
= جووال = چووال = چودال = چوخال = چوخار = زیرانداز ، پارچه ی پشمی ، خرجین بزرگ پشمی.
چاپی بَزی یَن
= چاپو = چاپ ( چاپ ماخ = چاپیدن ، تاختن ) = غارت ، غارت شدگی و غارت زدگی / چاپی بَزی = غارت شده ، قحطی زده. و درست به همین دلیل ، حریص بودن و ولع داشتن.
در فارسی رسمی با مصدر چپوشدن و چپوکردن دیده می شود.
چاخان*
= چاخ ماخ = فریب دادن = فریبنده ، لاف زن
چادر -----» چَدیر
چارُق
= چاریق = کفش ساق بلند که بندها در ساق بسته شود.
چاق ( در اصطلاح دماغت چاقه )
= چاغ = سلامت ، تندرستی / دماغ چاق = مزاج خوب و سالم.
چاووش -----» چووش
چَپَر ، چَپَردَرَک
= کپر = خانه ی چوبی و ساخته شده از نی. حصاری از ترکه های نازک ، نرده ( چپرله ماخ = نرده کشیدن ) چَپَردَرَک = دری از شاخه های چوبی که به شکل دیواره ی سبد ساخته شده باشد.
چَپـِش
= چپیش = بزغاله. در گویش برگ جهانی به نوع خاصی از بزغاله اطلاق می شد.
چپول
= چپل = چفل = چوه ل = چپ ال = چپ ( فارسی ) + ال ( دست ) = چپ دست. در معنای وسیع تر چپ چشم.
چَدیر
= چاتیر = جاتیر = خرگاه ، خیمه ، چادر. ( همریشه با چتر )
چُغُلی
= چووغول = چوول = چوو ( شایعه ، خبر ) + غول ( قول از عربی ؟ ) = شایعه پراکنی ، خبرچینی و جاسوسی ، مایه آمدن.
چکش -----» چککوش
چَککوش*
= چاتقیش از مصدر چککوش ماخ یا چاققیش ماخ ( شکستن ) = وسیله ی شکستن.
چَکمَه
= چک ( چک ماخ = کشیدن ، بالا کشیدن ) + مه = بالا کشیدنی ، نوعی کفش ساق دار که برای پوشیدن آن باید لبه ی آن را به سمت بالا کشید.
چلتوک -----» شلتوک
چُلـُق
= چولوق = چول (چولوماخ = معیوب شدن) + ق =معیوب ،کسی که سمتی از بدنش معیوب است. چُلـُق در گویش برگ جهانی از چلاق تهرانی به اصل واژه نزدیک تر است.
چَمچَه
= چومچه = چوم ( چوم ماخ = در آب فرورفتن ) + چه = ابزاری که در آب دیگ فرو می برند و برای همزدن بکار می آید. قاشق بزرگ ، کفگیر و ملاقه ( کمچه نیز از همین ریشه است. )
چنگ ، چنگ گِردی یَن*
= چنگ اولماخ = زمین گیر و علیل شدن. در گویش برگ جهانی " چنگ " به تنهایی به معنای علیل ، زمین گیر و فلج بکار مر رود.
چنگک
= ابزاری در میوه چینی برای پیش کشیدن شاخه.
چُو ، چُواِفتایَن*
= چوو = خبر ، شایعه.
چووش ، چووشی بَخوندن
چو ( چووماخ = خبردادن ، شایعه کردن ) + وش = پیام ، خبر ، شایعه. چووشی بخوندن = برای بدرقه یا استقبال [ معمولاً زائران ] خواندن اشعاری با صدای بلند و به گونه ای آهنگین. تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد از اهالی سرده مرحوم کربلایی رمضان علی لبافی [ پدربزرگ پدر بنده ] و از متأخرین ، مرحوم حاج علی اکبر لبافی [ پدر مهندس ملک نیا ] چاووش خوانانی خوش صدا بوده اند. نمونه ای از اشعار چووشی : گردم فــــدای وقت دعا کردنت حسین
با شمــــر روسیــاه بسربردنت حسین
از قطره های خون تو می آید این ندا
ای مرحبا به وعده وفا کردنت حسین
خیابان -----» خیاون
خیاوُن
= خیاوون = مأخوذ از خیاو نام سابق مشکین شهر ، اولین مکان که در ایران اسفالت شد منطقه ی خیاون در تبریز بود که محله ی یکی از رجال روحانی و اصلاً اهل خیاو بود. این نام بعدها به تمام راه های اسفالت شده یا ماشین رو و عریض تعمیم داده شد.
خَیلی*
= خئیلی = خیللی = خیل ( گروه ) + ی = دارای خیل ، زیاد ، وافر [ بعدها به زبان فارسی و عربی بطور همزمان راه یافت و در فارسی رایج در تهران به کسر « خ » متداول شد.
دالون
= دال ( پشت ) + ون = پنهان شده ، دهلیز زیرزمین ، راهرو. بعدها این واژه دامنه ی وسیع تری پیدا کرد.
دالـّیک*
دلیک = سوراخ = نگاه کردن از سوراخ. در لهجه ی تهرانی ، دالـّی و دالـّی موشه تداول دارد.
دان ، دانه -----» دُن ، دُنه
دَربَچَه*
= دریچه. بعید نیست این واژه مرکب از « درب » عربی به معنای دروازه ی بزرگ ، و پسوند فارسی « چه » بوده و به ترکی راه یافته باشد. اما قدر مسلم مستقیماً از ترکی به گویش برگ جهانی وارد شده است.
دشک -----» دوشک
دشمن -----» دوشمن
دَگـَنـَک*
= دگه نک = چوب بزرگ برای دعوا.
دُن ، دُنـَه*
= دن ( قطره ، ریز ) + ه = ریزه ، دانه. واحد شمارش اشیاء و نیز مغز برخی از میوه ها و گیاهان.
دوشَک*
= دوشه ک = دوشه ( دوشه ماخ = گستردن ، پهن کردن ) + ک = پهن کردنی و گستردنی. بطور خاص : زیرانداز برای خواب.
دوشمن*
= دوشمان = دوش ( دوش ماخ = افتادن ، درافتادن ) + مان = درافتاده ، لج کرده. در برگ جهان به صورت دوشمند و دشمند نیز تلفظ می گردد.
دَهرَه
= دگره = دگیره = دگیر ( دگیر ماخ = چرخیدن ) + ه = چرخیده ، انحنا یافته. از حربه های دسته دار که سرش مانند داس انحنا دارد.
در مورد این واژه جای تردید هست که آیا اصالتاً ترکی هست یا نه. مرحوم ملک الشعرای بهار اعتقاد دارد که اصل این واژه از زبان سانسکریت و در مراوده و تجارت با هندیان به ایران آمده و وارد زبان فارسی شده است. ( سبک شناسی / ج 1 ــ ص 283 ) هرچند نگارنده عقیده ی مرحوم بهار را صائب می داند ، اما باید توجه داشت که زبان سانسکریت نیز تأثیرات عمده ای از زبان ترکی باستان ( زبان سومری ها ) پذیرفته است و از این نظر ، با تأیید صحت قول مرحوم بهار و مبنا قراردادن آن ، می توان پذیرفت که این واژه از زبان ترکی ــ مغولی به گویش برگ جهانی راه یافته است.
دیس
= دیز. دانه هایی که پس از خرمن کوبی بدن را می خلد. رشته های خاردار خوشه ی گندم که در تماس با پوست بدن خارش شدید ایجاد می کند.
دِیلاق
= دایلاق = کره اسب دوساله = دراز بی ثمر. آدم بی قواره.
سارُق -----» ساروق
ساروق
= ساروغ = ساریق = ساری ( ساری ماخ = گستردن ) + یق = گسترده شده ، نوعی سفره ی پهن
سُقـُلمَه*
= سقرمه = سدرمه = سغلمه = سیغیلما = سیغیل ( سیغیل ماخ = محکم شدن ، مشت کردن ) + ما = حالت مشت کردن دست برای ضربه زدن.
سُوَه *
= سویه = نژاد.
سیاق*
= سایاق = سای ( سای ماخ = شمردن ) + اق = شمارش. علم حساب قدیم که در برگ جهان افراد بسیار کمی در آن تخصص داشتند.
سینـَک [ در مورد این واژه تردید وجود دارد ]
= سینیک = سینیق = سین ( سین ماخ = شکستن ) + یق = شکسته ؛ مرزی که حد فاصل ایجاد می کند. این اسم در کتاب « نام های شهرها و دیه های ایران » مرحوم کسروی ، برای روستای " سینک جان " مراغه ، به همین گونه ریشه یابی شده است. شاید نام روستای " سینک " در همسایگی برگ جهان ، وجه تسمیه ی دیگری داشته باشد.
شاپالاق -----» شَپـِلاق
شاغال*
= شاغغال = شاخخال = چاخخال = چاخ ( چاخ ماخ = برق زدن ) + ال = حیوانی که چون برق تند و تیز است. و شاید به این دلیل که چشم هایش در تاریکی برق می زند.
شَپـِلاق*
شاپالاق = شاپا ( شاپاماخ = کشیده زدن ، چپ و راست زدن ) + لاق = سیلی ، کشیده.
شغال -----» شاغال
شَلتوک
چلتوک = چلتیک = چل ( چل ماخ ، چال ماخ = کوبیدن ، زمین زدن ) + تیک ( تیک ماخ = کاشتن تخم در زمین ) = کاویدن زمین و کاشتن تخم. توسعاً به معنای برنجکاری و نیز بذر برنج و پوشش بذر برنج بکار رفته است.
شوش [ در اصطلاح باران مثل شوش ]
= شوشه = شوش ( تیز ، صاف ) + ه = هرچیز شفاف و پاک و زلال [ شیشه نیز از همین ریشه است ]
شیشَک*
شیش ( شیش مان = چاق ، تنومند ) + ک = چاق شده ، گوسفند پروار شده.
صُبا
صاباح = ساباه = فردا ( واژه ی " صبح " نیز از زبان ترکی به عربی رفته است اما تلفظ برگ جهانی از تلفظ عربی به ترکی نزدیک تر است. )
عَم قـُز
عم ( عمو ) + قیز ( دختر ) = دخترعمو. در گویش برگ جهانی با ضمه ی قاف تلفظ می شود.
عَم قـُلی
عم ( عمو ) + قلی = غلی = اوغلی ( پسر ) = پسرعمو.
غَزغون
غازغان = غازان = غاز ( غازماخ = کندن ) + قان = شکاف زمین ، دیگ [ احتمالاً بدین خاطر که سابقاً دیگ های چوبی بوده و داخل آن ها با کنده کاری درست می شد ]
غَلبیر
معادل ترکی غربال و غربیل. اینگونه تلفظ که در ترکی محرف گردیده مستقیماً از ترکی وارد گویش برگ جهانی شده است.
غُلـُم
غولام = غولوم = غول ، قول ( خدمت ) + وم ( ملکی و تحبیبی ) = خدمتکار من.
غلوزونه -----» قلوزونه
غِوغا* [ با کسره ی " غ " اول ]
= قوقا = قوو ( قووماخ = راندن ، جنگیدن ، تاختن ) + قا = دعوا ، هیاهو.
قاتـُق ، قاتـُق کـُردن*
قات ( قات ماخ = قاتی کردن ) + ق = قاتی شده ، ماست ، دسر ، خورش / قاتق کـُردن ( قاتق اله ماخ ) = خورش را کم کم خوردن تا غذا برای همه تقسیم شود.
قاچی کردن -----» قچی کردن
قاووت -----» قووت
قائوت -----» قووت
قاییم*
قاییم = قای ( قای ماخ = متراکم شدن ) + یم = روی هم انباشته شده ، بلند و محکم و فشرده. صدای بلند. مثل : نشنافتم چی بَگوتی. قاییم بَگو ! [ احتمالاً قاییم شدن نیز از همین ریشه است ]
قِبراق*
= قیوراق = قیورا ( قیوراماخ = خرامان رفتن ، چست و چابک رفتن ) + اق = چالاک ، سرحال.
قـُچاق*
قوچاق = قوچ چاق = قوچ ( پهلوان ) + چاق ( سلامت ، فربه ، درشت ) = قوی هیکل.
قــُچی کردن
= قاچی = قامچی = قام ( قام ماخ = زدن ، ضربه به قصد کشت ) = وسیله کتک زدن ، شلاق و نیز کفگیر که غذا را به هم بزنند.
قاچی کردن یا قـُچی کردن در گویش برگ جهانی ، به حالتی اطلاق می گردد که دو گوسفند یا گاو ، شاخ به شاخ و پیشانی به پیشانی به هم ضربه می زنند. ضمناً وقتی برای تحریک و به جنگ هم انداختن با کف دست بر پیشانی گوسفند زده می شد تا وی نیز متقابلاً با دورخیز به کف دست ضربه بزند ؛ واژه ی قاچی یا قچی بر زبان رانده می شد.
قـِرتی
= قیر( ناز، عشوه ، جنباندن بدن به قصد عشوه ) + تی ( دهنده ) = قردهنده ، عشوه گر.
قــُرُق*
= قوروق = قورو ( قوروماخ = نگهبانی کردن ، حمایت و مراقبت کردن ) + ق = نگهبانی ، حراست ، حفاظت.
قرمه -----» قورمه
قزقون -----» غزغون
قِسِر ، قِسِر دَرشایَن*
= قیسیر = قیس ( قیس ماخ = تنگ فشردن ، پایین آوردن ) + یر = کم در حد ناچیز ، بی ثمر ، عقیم ، سترون ، نازا. در فصل باروری دام ها ، وقتی دامی باردار نمی شد این اصطلاح بکار می رفت. همچنین وقتی کسی از واقعه ای به اصطلاح جان بدر می برد نیز می گفتند : قسر در شا.
قِشقِر ِق
= قیشقیریق = قیشقیر ( قیشقیرماخ = دادو بیداد و سروصدا کردن ) + یق = دادوبیداد ، جنجال و هیاهو.
قـَشو ، قـَشو بَکـَشی یَن*
= قاشوو = قاشی ( قاشی ماخ = تاراندن ، زدودن چرک ، پاک کردن ) = آلتی شبیه شانه برای پاک کردن بدن چارپایان.
قلبیر -----» غلبیر
قِلِچ
= قلج = قلیچ = قیلیچ = شمشیر. به برش خربزه و... نیز ( شاید به دلیل شباهت به کمان شمشیر ) نیز اطلاق می گردد. در گویش برگ جهانی " قِلـِـج " نیز می گویند.
قـُلچُماق*
= قول چوماق = قول ( بازو ) + چوماق ( چوب محکم ) = چماق بازو ، آدم زورمند و قوی.
قـَلِچـِه زانو
این واژه ( نام گردنه ای بین راه افجه و برگ جهان ) بی تردید ترکی ست ، اما در مورد ریشه و معنای آن در فرهنگ ها چیزی نیافتم. شاید مرکب از دو جزء قره چه به معنای سیاه ( مثل : قره چه داغ ) + زانو ( فارسی ) تشکیل شده و در کل به معنای " زانوی سیاه " ( ؟ ) باشد. وشاید مرکب از " قلِچه " ( شمشیر کوچک ) + زانو بوده و به معنای زانویی شبیه شمشیر باشد. شاید هم از " قولاچ " ( جام چرمی شراب ) + زانو ترکیب شده و در مجموع به معنای " ساقی جام بدستی که زانو زده " باشد.
قـَلوزونـَه
در مورد ترکی بودن این واژه هیچ تردیدی نیست. فقط برای ریشه یابی آن چند نظر می توان داد :
1 ــ قول + اوزونه = قول ( بازو ) + اوزون ( بلند و دراز ) = بازودراز = درازدست. به مفهوم میوه ای جا مانده برای کسی که دست های بلند و درازی دارد.
2 ــ قال + اوزونه = ( قال ماخ = ماندن ، باقی ماندن ) + اوزونه ( بلند و دراز ) = باقی مانده برای آدم قدبلند.
3 ــ قلاووزانه = قلاووز ( راهنما ، بلد ِراه ، علامت راه یابی ) + انه ( پسوند فارسی ) = راهنمایی کننده ، نشانه.
بنده تصور می کنم همان معنای اول ( میوه ی جامانده برای آدم درازدست ) معنای اصلی باشد.
قلیچ -----» قلچ
قـُمپُز دَرکـُردن*
ادعاهای توخالی ، هارت و پورت بیهوده
این اصطلاح از زمان جنگ های ایران و عثمانی در زمان قاجار متداول شد. ترک ها برای ایجاد رعب و وحشت در سپاه ایران ، توپی به نام قمپز ساختند که شلیک آن بجز صدای مهیبش اثر مخرب نداشت و هیچگونه آسیبی نمی رساند. به همین خاطر سپاهیان ایران برای روحیه دادن به یکدیگر بعد از غرش توپ دشمن ، حتی اگر صدای توپ واقعی نیز می بود ، می گفتند : نترسید ! قمپز در کرده اند.
قمچی -----» قچی کردن
قـَمِش
در زبان ترکی به معنای " نی ". اما در گویش برگ جهانی به نوع خاصی از نی اطلاق می شود.
قورت بَدایَن
از مصدر قورت ماخ به معنای بلعیدن و فروبردن در حلق.
قورمَه
= قوورما = قووور ( قووورماخ = برشته کردن ، تف دادن ) + ما = برشته و همچنین گوشت برشته یا سرخ شده
قوطو*
= قوتو = جعبه
قوووت
= قاوود = قووت = قوو ( قووماخ = راندن ، جهاندن ) + وت = راندنی ، فوت کردنی ( از جهت سبکی و نرمی مثل گرد ) ، سبک ، خوردنی پودر مانند.
قِیسی
قایسی = خشکه توت یا زردآلو. در تداول ، بطور عام به نوعی از زردآلو هم اطلاق می گردد.
قِیقاج*
= قییقاج = قیی ( قیی ماخ = بریدن ، بریده شدن ) + قاج = بریده بریده ، نگاه چپ ، نگاه کج ، کج ، کج کج رفتن ، اُریب رفتن.
قِیماق*
به دو معنا که هردو با همین تلفظ در گویش برگ جهانی کاربرد دارد :
1 ــ قایماق = قای ( قای ماخ = انباشتن ) + ماق = انباشته ، رویه ، سرشیر
2 ــ غذایی مخلوط از آرد و روغن و... که به همین نام تداول داشت.
قِییش
= قیش = صورت محاوره ای قییچ = رکاب ، پا ، پایه ، بند ، نانی که خوب پخته نشده ، خمیر، دوال چرمی. توسعاً هرچیز سفت و غیرقابل جویدن.
کـَپَه ، کـَپَه ی مرگ دَنایَن
= کوپه ماخ = کوپک ( خوابیدن در مقام تحقیر ) / کپه ی مرگ دناین = خوابیدن ابدی و مردن در مقام تحقیر.
کـُرک
= کورک = پوست برخی از جانوران که از آن پارچه ی بالاپوش یا لباس می بافند. الیافی نرم تر و لطیف تر از پشم.
کـَر ِهْ [ با های ملفوظ ]
= چَر ِه = چیر ِه = چیر ( چربی و روغن ) + ه = چرب و روغنی = چربی حاصل از شیر.
کـِزبَدایَن
= کز = کوز = شعله ی سطحی. معمولاً در تمیز کردن کله پاچه و سوختن موی سر و صورت بکار برده می شود.
کشیک -----» کیشیک
کـَلبـِتِین*
کلبتان = کلباتان = کل ( درشت ، محکم ) + بات ( بات ماخ = فرورفتن ) + ان = محکم فرورونده ، از ابزارآلات نجاری و نیز ابزار دندانکشی در قدیم. [ برخلاف نظر خانم مهسا اثباتی ، این واژه عربی نیست ]
کلوخ
= کل اوخا = کل ( درشت ، حجیم ) + اوخا ( خردشده ، ریزشده ) = چیز درشت خردشده.
کـُلـَه ( کـُلـَه جارو )
= کلیکه = کیلکه = موی شانه نخورده / کـُلـَه جارو = جارویی که ساقه های یکدست ندارد. هم از این رو به جاروی مستعمل نیز اطلاق می شود. در ترکی به صورت " کیلکه سوپورکه " مصطلح است. گلیم ( گیلیم ، کیلیم ) نیز از همین ریشه است.
کـُماجدون
= کماج = کومج = نوعی نان شیرین که معمولاً زیر خاکستر و آتش پخته می شود / کماج + دان = نوعی ظرف رویی یا مسی که احتمالاً بیشتر موارد مصرف آن ، پختن این نوع از نان درآن بوده است.
کمچه -----» چمچه
کوسَه
= کوسا = صورت کم مو ، صورت کم ریش. این واژه بدین خاطر در فهرست گنجانده شد که تلفظ برگ جهانی آن ، به تلفظ اصل ترکی نزدیک تر از تلفظ معمول در زبان فارسی رسمی ست. روشن است که مفتوح بودن سین نباید با مفتوح شدن حرف ماقبل " ه : غیرملفوظ ( که قاعده ای در زبان عربی ست ) مشتبه شود.
کوش بَدایَن
= قوش ( دویدن ، دواندن ، دواندن از پی چیزی / کوش بَدایَن = [ معمولاً ] سگ را به دنبال شکار و یا انسان [ معمولاً خلافکار ] دواندن. با صدا و اشاره به تعقیب واداشتن.
کوشک
= کیوشک = کوشوک = کوشو ( کوشوماخ = پوشاندن ، زیر سایه بردن ) + ک = سایه بان. توسعاً عمارت یا قصری ییلاقی در مناطق غیرمسکون. [ در مقاله ی مهاجرت طایفه ی کوشکستانی مفصل تر توضیح داده خواهد شد. ]
کومَه
= کوما = کوم ( دسته ، بسته ) + ا = توده شده ، آلاچیق ، دخمه ، کلبه.
کوهیل
= کوییل = کویول = غار به معنای اعم و بطور خاص تونلی که بدست انسان ایجاد می شود.
کیپ ، کیپ کـُردن ، کیپ بَگتـَن
= خیپ = محکم ، تنگ ، به هم پیوسته / کیپ کـُردن = محکم کردن ، پوشاندن بی هیچ روزنه ای.
کیشیک ، کیشیک بَدایَن
= کئشیک = کئچیک = کئچ ( کئچ ماخ = گذشتن ، عبورکردن ) + یک = در حرکت و گذر ، نگهبان ، نگهبانی دادن
گـَزَک
= گز ( گزماخ = بریدن ، گشتن ) + ک = برش ، مقطع ، مقطع زمانی ، زمانی مشخص ، اوان ، هنگام
گـَز ِنا
= گزه نا = گه ز ( گه زمک = بریدن ) + ن + ه = وسیله ِ بریدن. / گیاهی بوته ای ست با کرک های ریز و گزنده که پس از تماس پوست را به خارش و سوزش شدید می اندازد. در نوشتار و فارسی رسمی " گزنه " نوشته می شود. اما تلفظ آن در گویش برگ جهانی به ترکی نزدیکتر است.
گـَلین*
= عروس
گولـّه*
= گول له = گول ( گل ) له = بازشونده چون گل. وسیله ی انفجاری در سلاح های باروتی که مانند گل از داخل آن باز می شود. / گولـّه بَخورد = گلوله خورده.
گوال -----» جووال
لـَچَک*
= روسری مثلثی شکل که زنان بر سر کنند.
لـَخچَه ، لـخچَه پـِلو
= لخشک = لاخشاق = لاخساق = ( لق ، تلوتلو خوردن ) + ساق ( طلب ) = تمایل به لغزیدن ، لق گونه و نامتعادل. توسعاً رشته که حالتی لغزان و نامتعادل و لرزان دارد. / لخچه پلو = رشته پلو
لواشَک
= لواش ( لاواش = یاواش = سست و آرام ) + ک = نرم. ترد. نان ترد و نازک. هرگونه خوراکی که به شکل ورقه ی نازک باشد.
مشتلق -----» موشتولوق
موشتولوق *
= موجدولوق = موزدولوق = موزدو ( مژده ) + لوق = مژدگانی
مولجَه
در گویش برگ جهانی به معنای مورچه. مقایسه شود با " میلچه ک " ترکی به معنای مگس و اسم عام حشرات.
وجین -----» ویجین
ویجین ، ویجین کـُردن
= بیجین = بیچین = بیچ ( بیچ ماخ = درو کردن ) + ین = درو ، هرس ، کندن علف های هرز از کنار محصولات کشاورزی.
هَردَمبیل
= هردن بیر = هردن ( هرچند وقت ) + بیر ( یک ، یکبار ) = هرگاه یکبار ، بگیرنگیر.
هیرَه وَرآوُرد
= هیره ( حشرات ریز مکنده ی خون که به پوست به صورت انگل وار می چسبند ) + برآورد ( فارسی ) = جستن سر یا بدن برای یافتن و کشتن شپش و دیگر حشرات. در لهجه ی تهرانی " جوریدن " بکار می رود.
یالقوز
= یالقیز = یالنیز = یالینقیز = یالین ( ساده ، بی پیرایه ، بدون همراه ) + قیز = تک ، تنها ، مجرد.
یامان -----» یامن
یامُن*
= مرضی در اسب و قاطر و الاغ که از آن قسمتی از اندام ورم کند و حیوان را بکشد. در مقام نفرین یا خطاب تحقیرآمیز آدم ها نیز بکار می رود.
یَخَه
= یاخا = گریبان ، گلو. / نسل جدید استفاده از این واژه را مورد تمسخر قرار می دهد ، درحالی که " یخه " صحیح است و اتفاقاً تلفظ " یقه " اشتباه است.
یُرد -----» یورد
یردزا -----» یورد
یـِزنه ، آیـِزنه*
= یئزنه = شوهرخواهر / آیزنه = آ ( آقا ) + یزنه
یُقـُر
= یوغور ( یوغورماخ =خمیر کردن ) = خمیرواره. بدقواره. صفت منفی برای آدم های بدهیکل.
یُنجه -----» یونجه
یـِنگـَه*
= زن یا دختری که در جشن ازدواج عروس را همراهی می کند. در زبان مغولی " اینجه " نیز تلفظ می شود.
یورد ، یورت
= یورت = خانه ، محل خیمه ، چراگاه [ اختصاصی ]. در برگ جهان مناطقی همچون « یوردزا » هست که نشانه ی وجود یورت های مختلف در سال های دور می باشد.
یوقور-----» یقر
یونجَه
= یونجا = یون ( یون ماخ = کندن ، درآوردن از زمین ) + جا = چیدنی ، کندنی ، از علف های روییدنی برای خوراک.
آقا مرتضی سلام و خسته نباشید
پرکاری همراه با دقت شما و انتخاب موضوعاتی ماندگار برای کارهایی که انجام می دهید واقعا جای تشکر دارد.
زحماتی که به رایگان در اختیار سایت و خوانندگان آن قرار گرفته و میراثی برای زادگاهمان خواهند بود، در حالی است که برای شما و خانواده محترمتان وقت و هزینه زیادی را صرف می کند. در روزگاری که هر کسی به حق می تواند بگوید گرفتار است و حتی فرصت نمی کند به سایت سری بزند.
پرکاری شما تا حدودی توانسته است تاثیر کم کاری دیگر اعضای خانواده برگجهان را کاهش دهد و دقتی که کارهای بی دقت افرادی چون من را رفع ورجوع کرده و در نهایت سایتی را در معرض دید و قضاوت خوانندگان قرار داده است که من شخصا به وجود این سایت افتخار می کنم.
کار شما جامع و مستند است و در مواردی بسیاری از سوالات وابهامات مرا نسبت به زبان مادری پاسخ گفته است. قطعا بجز روش علمی و پشتکار تحقیقی و صرف زمان، آشنایی شما به زبان آذری در کنار زبان مادری سبب خلق این اثر ماندگار شده است. اما زبان مادری ما نیازمند تحقیقات مشابهی از زوایای دیگری مانند تاثیر گویش مازندرانی در آن دارد. من ضمن آنکه در جهت تکمیل فرهنگ لغت و ابهاماتی که در نوشته شما برای من وجود دارد لازم هست حضوری خدمت برسم ولی به بعضی از موارد در زیر اشاره می کنم و محتاج راهنمایی:
شما لغت چنگک را ماخوذ از ترکی می دانید. آیا منظورتان این است که ریشه آن یعنی کلمه چنگ ترکی است؟ و این کلمه فارسی نیست؟
در برگجهان بسته به اقوام مختلف کلمات هم متفاوت است. مثلا تصور می کنم اکثر افراد از کلمه موروجه بجای مولجه استفاده می کنند. آیا می توان اسنباط کرد که کلمه موروجه هم از میلجه است؟
کلمه کل در نمونه هایی مثل کله جارو به معنای مستعمل هم هست وشما آنرا به معنای اصلی شانه نخورده ذکر کرده اید. من در فرهنگ آنرا به معنای کوتاه آورده ام و مصداق بارزش کله انگوشتگ است. و اتفاقا معنای مستعمل را هم در کله جارو می دهد زیرا جاروی مستعمل همان جاروی کوتاه است. در مورد کله چاقو هم همین معنا هست ضمن آنکه استعمال در اینجا معنای کند را هم می دهد. کله چاقو یعنی چاقوی مستعمل یا کند. آیا تصور نمی کنید معنای کل کوتاه باشد هرچند من ریشه لغوی آن را نمی دانم.
من نخستین بار ریشه یابی کلمه قلوزنه را از حاج آقا جان نثاری شنیدم. ایشان گفتند احتمالا کلاغ دانه بوده یعنی دانه هایی که باغبان از آن گذشته وسهم کلاغها می شود. قلاغ(کلاغ) دانه که به قلوزنه تغییر یافته. اگر بپذیریم برای همه میوه ها که دانه هم نیستند از این کلمه استفاده می شود شاید قلاغونه یعنی همان سهم کلاغها بوده است. جالب است یاد آوری کنم قلوزنه را برای میوه هایی که روی زمین هم افتاده ولی لابلای سنگ و خس وخاشاک گم شده نیز به کار می رود و دست دراز اینجا معنا ندارد.
کلمه معادل قوووت در فارسی رسمی قوّتو است که به نظرم کلمه ای است فارسی عربی و منسوب به قوّت. آیا نمی شود قوووت را صورت دیگری از قوتو دانست؟