ای هم زبان بیا به زبان مادری خود به «تورکجه میز» ارج نهیم!
یازار : " تؤرک دیلینی اؤیره نین، چونکو اونلارین حاکمیتی چوخ اوزون سؤره جکدیر." پیامبر اکرم
+0 چره جلیای هم زبان ،نمیدانم چگونه بنویسم و از کجا شروع کنم تا بتوانم اندکی از بغض ها و غم های نهفته در دل پر درد و شکسته ام را با تنها سلاح در دستم،یعنی همین قلم شکسته و بی صدایم،برایت بازگو کنم.نمیدانم چگونه این واژه های بی جان را کنار هم بچینم تا در کنار هم حرف دل مرا برایت بازگو کنند.حرف دلی که سالیان سال سنگینی و درد و رنجش بیشتر از دیروز من و امثال مرا آزار داده و اکنون به سبب رسیدن به اوج خویش بغض های درون دلم را شکسته و مرا به گریه وا میدارد.گریه ای که اشک هایش نه قطرات بی ارزش بلکه سخنانی پر از درد و حسرت که نه از چشمان ترم بلکه از قلب شکسته ام سرازیر گشته تا تو را که هم زبان منی از حال دلم با خبر کند،باشد که بخوانی و از حال دلم باخبر شوی و شاید هم این درد و حسرت را در دل خودت احساس کرده و با من احساس هم دردی کنی،چرا که من و تو هر دو از یک تباریم و داشته های مشترک بسیاری داریم!
ای هم زبان بی شک اکنون این سوال در ذهنت پیش می آید که این همه درد و حسرت موجود در من از کجا آمده است و چه عاملی است که این گونه بی رحمانه دل هم زبانت را شکسته و قلب او را به گریه ای از جنس سخن انداخته است!بگذار تا این گونه برایت بگویم و از عامل درد و حسرت بسیارم برایت سخن ها بگویم و حرف ها بزنم تا خود از دلیل شاکی بودنم آگاه شوی.دلیلی که خود به خوبی بر آن واقفی اما چه کنم که هر روز از آن فرار کرده و آن را انکار میکنی.
هم زبان،شاید تاکنون در میان انبوه سخنان شنیده شده ات که این روز ها غالبا در موضوعاتی هم چون؛پول،ثروت،تجارت،کلاس و فرهنگ و در ده ها موضوع این چنینی خلاصه میشود،چیزی به نام «زبان مادری»،به گوشت خورده باشد .واژه ای که من و امثال من و حتی تو و امثال تو،از بدو ورود به این دنیای بی رحم و شنیدن اولین سخنان دل نشین مادر،آن را هم راه با لالایی ها و نجواهای عاشقانه ی مادر شنیده ودرک کرده ایم و با آن رشد و نمو پیدا کرده و همواره با آن بوده ایم.زبان مادری همواره با ما بوده و هست و با وجود کم لطفی هایی که ما،چه منی که ادعای پاسداری از آن را دارم و چه تو که همواره از آن فرار کرده ای در حق آن کرده ایم ،هیچ گاه از ما جدا نشده و به عنوان دوست و مونسی مهربان و پایان ناپذیر در تک تک لحظات عمرمان چه خوب و چه بد حضور داشته و ما را هم چون فرزندی در آغوش پر مهر و آموزنده اش پرورش داده و زمینه های شکوفایی ما را فراهم آورده است.زبان مادری،همان پیوند گاهی که در کودکی دل مادر را به دل فرزند خویش پیوند داده و رشته های محبت و عشق میان آن دو را تقویت کرده و به عنوان شاه راهی برای سرازیر شدن احساسات مملوء از عشق و محبت مادر به قلب فرزند آن ها را هم چون دو پیکر از یک روح میان یک دیگر نگاه داشته،حتی زمانی که من و تو بسیار از آن فاصله گرفته و آن را فراموش کردیم ،بی هیچ گونه ادعایی هم چون خود مادر با وجود بسیاری از خوبی ها ونیکی هایی که در حق من و تو کرد،هم چنان چون دوست در کنارمان ایستاده ،و رسم وفا را به ما آموخت.
آری ،زبان مادری این نعمت بی پایان و نا محدود الهی،و شالوده ی اصلی هویت ما ،همان هویتی که عامل بودن من و تو در میان انبوه بیراهه های تاریک و ظلمانی که سر انجامی جز بحران بی هویتی و جدا شدن از اصل و ریشه ای که خداوند در ذات انسان نهاده،ندارد،من و تو را از گرفتار آمدن در دام های به کار گذاشته شده در مسیر تکامل و حرکت به سوی آرمان های هویتی توسط بی هویتان ضد هویت ،نجات داده و هم چون پیوندی محکم من و تو را در کنار هم نگه داشته و از چیره شدن فرهنگ های بیگانه بر هستی جلوگیری میکند.
ای هم زبان،بدان و آگاه باش که همیشه بوده و هستند ،کسانی که در پی از بین بردن هویت و خشکاندن ریشه ی هزاران ساله ما و از میان برداشتن ما که من و تو آن را تشکیل میدهیم هستند،تا سوار بر مرکب هویت زدایی و آسیمولاسیون ،بر داشته های فراوان ما از تاریخ کهن تا فرهنگ اصیلمان تاخته و به نام خود مصادره کنند و من و تو را که وارثان حقیقی آن داشته هایی که نسل به نسل گشته و به عنوان امانتی با ارزش به ما رسیده،بی بهره ساخته و در لجن زار بی هویتی غرق کرده و به تدریج از میان ببرند.
بدان که راه نجات از زیر این هجمه های ضد فرهنگی سنگین،چنگ زدن به ریسمان محکم و ناگسستنی زبان مادری و زنده نگه داشتن ارتباط میان من،تو و سایر هم زبانانمان با بهره بردن از آن است،چرا که زبان مادری این پیوند دهنده ی پر قدرت هم چون نگاهبانی با وفا از هویت من و تو محافظت کرده و اجازه ی دور شدن تو از من و من از تو را نمیدهد چرا که همین فاصله افتادن ها است که غول های ضد هویت را برما چیره و بر هویتمان غالب می سازد.
اما چه کنم که به ناچار باید تلخی و ناگواری حقیقت را به جان خریده و آن را برایت بازگو کنم.حقیقتی که تلخی اش دلم را شکسته و این گونه مرا به قلم فرسایی از اعماق شکسته ی دل خویش وا میدارد تا تو را نیز از وجود خویش آگاه سازد،و بنازم به مردانگی این حقیقت که جور من و تو را کشیده و برای حفظ زبان مادری ما دست به کار شده است.و این حقیقت ،چیزی نیست جز حال هم اکنون من و تو،حالی که مرا به این وضع و تو را به وضعیتی که خود به خوبی بر آن واقفی دچار کرده ،و صد افسوس که حتی اندکی خبر از احساس مسئولیت و تکلیف در قبال زبان مادریمان در آن وجود نداشته و ما را در دریایی از غفلت و نا آگاهی غرق کرده است،و چه مظلوم است زبان مادریمان که به تنهایی در میدان نفس گیر مبارزه با هویت زدایی ،ایستادگی کرده و برای وجود من و تو مبارزه میکند،و وای بر حال ما که در این دریای غفلت هم چون ماهیان حیران و راه گم کرده این طرف و آن طرف رفته و از خود بیخود شده ایم و نام آن را گذاشته ایم کلاس و فرهنگ!کلاس و فرهنگی که نتجیه اش میشود بحران هویتی!و بحران هویتی همان پرتگاهی است که انسان همواره بر لبه اش راه رفته و به بهانه ای کوچک در اعماق آن سقوط کرده و رفته رفته از مبدا و اصل خویش دور میشود.و چه بدبخت و نگون بخت است مردمی که نداند کیست و از کجا آمده و رهسپار چه غایتی است!بدان مردمانی که از هویت وجودی و اصل و ریشه ی خویش نا آگاه باشند و از گذشته ی خویش غافل و در زمان حال در خواب سنگین غفلت،آینده ای جز نابودی و فنا نخواهند داشت!و چه غایتی بدتر از فنا و نابودی برای انسان؟!؟
مردمی که نتوانند زبان مادریشان را به درستی تکلم کرده و با آن نوشته و بخوانند ،چگونه باید ادعای تاریخ کهن و فرهنگی اصیل داشته باشند؟مگر نه این که زبان مادری به عنوان نمودی واقعی از هویت یک قوم،باید همواره مورد توجه قرار گرفته و آسیب شناسی شود تا در مقابل هزاران عاملی که در حال انتظار برای نابودی آن به سر میبرند حفاظت شود تا هم چنان شالوده ی اصلی هویت آن قوم حفظ شود و آن قوم هم چنان به حیات خویش ادامه دهد؟!؟پس ما چگونه قومی هستیم که هر روز از اصالت و تاریخ دم میزنیم،غافل از فاصله ی دور و درازمان از هویت خویش!مایی که در عین توجه به تاریخ اقوام دیگر و زبان های آنان، از تاریخ کهن و هزاران ساله ی خویش آگاه نبوده و قدمت و ریشه ی زبان مادریمان را نمیدانیم،آیا مستحق بدترین بلا ها نیستیم؟زمانی که من و تو و دیگر هم زبانانمان حتی هنگاه شمردن که از ساده ترین بخش های یک زبان است،از اعداد شمارشی زبانی دیگر بهره برده و حتی زمان یک احوال پرسی ساده بیش از نیمی از کلمات به کار برده شده را از زبانی دیگر به عاریت میگیریم،چگونه نام خود را گذاشته ایم یک قوم؟مگر نمیبینیم انبوه فتنه ها و حیله های بدخواهانمان را که از هر طرفی بر هویت مان سایه افکنده و به دنبال زدن تیر خلاص و نابودی مان انتظار میکشند و خوشا به حال آنان که مردمی غافل هم چون ما در سر راه هویت زداییشان ظاهر شده است.
زمانی که من و تو از صحبت کردن به زبان مادری حتی در شهر های خودمان خجالت کشیده و آن را مایه ی ننگ و شرمندگی بدانیم، زمانی که به فرزندانمان با هزاران بهانه ی پوچ و بی اساس زبانی به غیر از زبان مادریمان را بیاموزیم و آنان را از آموختن زبان مادری این نعمت خدادادی بی بهره کرده و خودمان با دستان خودمان آن را به سوی مرگ تدریجی سوق دهیم،و زمانی که تکلم به زبانی دیگر را کلاس و افاده نامیده و صحبت کردن به زبان شیرین مادری را نشان از عقب ماندگی و بی فرهنگی بدانیم، آیا دیگر انتظار داشتن حیاتی با پشتوانه ای محکم و ایمن ،بیهوده نیست؟آیا نباید در انتظار آینده ای شوم و تاریک که نه چندان دور و بسیار نزدیک است،باشیم؟و آیا نباید خود را نابود شده فرض کنیم؟
مگر غیر از این است که زبان مادری هم چنان که ما برای حیات به آن وابسته ایم آن نیز برای حفظ و بقا به همت و تلاش ما وابسته بوده،و ما به عنوان وارثان آن موظف به پاسداری از آن هستیم؟مگر غیر از این است که نیاکان ما با جان و مال خویش از این زبان زیبا نه تنها محافظت کرده،بلکه آن را تکمیل و به عنوان یکی از قاعده مند ترین و پر تکلم ترین زبان های بشر ،هم چون گنجی پر بها به ما رسانده اند،و اکنون این وظیفه ی من و تو است که از میراث اجدادمان آن طور که شایسته ی آن است محافظت کرده و به آیندگان خویش برسانیم تا آنان نیز با بهره گیری از آن به حیات خویش ادامه دهند.
ای هم زبان،فکر کن به دوران کودکی و گریه هایت که تنها باشنیدن صدای گرم مادر و زبان زیبای او ،قطع شده و به چنان آرامشی میرسیدی که نظیر آن را در هیچ جایی توان یافتن نداشتی، به یاد بیاور روزهایی که با شیندن قصه های زیبایی که پدر یا مادرت به زبان زیبای مادری برایت تعریف کرده و آرامش و لبخند را به وسیله ان به تو هدیه میدادند ،و بنگر در حال امروزت و نگاهی بینداز به فاصله ی دور و درازت با همان زبان مادری!آیا فکر نمیکنی که زیاد از آن دور شده و به نوعی با آن بیگانه شده ای؟!؟بیگانگی که هنگام حرف زدن ،با به کار بردن کلمات بیگانه به جای واژه هایی که نظیرشان به وفور در زبان خودت یافت میشود،به عین مشاهده میشود!و همان بیگانگی که باعث شده است ،حق طبیعی فرزندانت را در بهره بردن از زبان آبا و اجدادی ،پایمال کرده و به وظیفه ی حفظ و اشاعه ی زبان مادری که هم بر دوش من و هم بر دوش تو سنگینی میکند ،عمل نکرده و بر عکس باعث مرگ تدریجی زبانت شوی!و آیا این نوعی خیانت در امانت نیست؟امانتی که نه گنج های مادی بی ارزش،بلکه زبانی زیبا وشیرین بوده،و تو آن را به آسانی آب خوردن فروختی تا با ننگ به دست آمده برای خویش به اصطلاح کلاس و فرهنگ به راه بیندازی!
به راستی چه بر سرمان آمده که این گونه با خود در افتاده ایم و از خود و هویت خود در حال فرار هستیم؟مگر این گونه نیست که تنها انسان هایی از خود و اصلیت خویش فرار میکنند که ضعف اراده و ایمان بر قلب هایشان فرود آمده و آن ها را از خود بی خود میکند؟مگر نه این که امروز من و تو به یکدیگر پشت کرده و با بریدن رشته های پیوندمان که از جنس همان زبان مادری است،هر روز بیشتر از دیروز از هویت اصلیمان دور شده و سر به بیراهه ها گذاشته ایم؟
امروز من و تو ،خواسته یا ناخواسته با بی توجهی ها و عدم احساس مسئولیت هایمان نسبت به زبان مادری تیشه بر ریشه ی آن زده و در حال نابود کردن آن و در نتیجه نابودی خود هستیم و غافل از عواقب و نتایج جبران ناپذیر این بی تدبیری خود را در دام بی هویتی گرفتار میسازیم.آیا این به دور از عقل و منطق نیست؟همان عقل و منطقی که خداوند به ما اعطا کرد تا با وسیله ی آن بیندیشیم و برای خود راه چاره پیدا کنیم.و صد افسوس که همان عقل و منطق را نیز در راه رسیدن به قدرت و ثروت به کار بسته و آینده نگری را تنها در داشتن مال و ثروت خلاصه میکنیم!و چه کوتاه و بی نتیجه است آینده ما که پشتوانه هایش نه هویت و اصلیت بلکه منافع مادی و مال و ثروت باشد.باید بپذیریم که اکنون ما در حال قربانی کردن آینده ی خویش در راه رسیدن به منافع مادی با بی توجهی به زبان مادری و به دنبال آن با نابودی هویتمان هستیم و افسوس و صد افسوس بر ما و اعمال ما!
سرانجام قومی که زبان مادری آن از بین رفته باشد،جز از بین رفتن خویش به همراه زبان مادراش نبوده و نیست،و تاریخ خود گواهی حاضر بر این واقعیت است.
و ای هم زبان این همان عاملی است که دلم را شکسته و این گونه لب مرا به شکایت از تو و خودم که حرمت زبان مادریمان را شکسته و در حق آن کوتاهی ها کرده ایم،باز کرده است تا شاید اندکی از درد و رنج این درد کاسته شده و مرا سبک کند.اما صد افسوس که این سبکی با ادامه ی این وضع دیری نخواهد پایید،و باید چاره ای کرد.چاره ای از جنس همت و غیرت،و از جنس اراده و احساس مسئولیت در قبال زبان مادری.
قلم فرسایی در حق زبان مادری و خیانت های ما بدان،در گنجایش این نوشته و قلم من نبوده و تنها چیزی که از عهده ی من و قلمم بر می آید این است که بنویسم تا تو و حتی خویش را که این قدر ادعای زبان مادری را میکنم از خواب سنگین غفلت بیدار کرده و به حفظ و حراست از زبان مادری این یگانه عامل بودن من و تو در کنار یکدیگر دعوت نمایم.ای هم زبان ،امروز زبان مادری ما ،همان زبان پدران و مادران و همان زبان بزرگان و افتخارآفرینانمان به سبب کوتاهی هایمان ،کم کم رهسپار فراموشی شده و به همتی نو از من وتو نیازمند است.ای هم زبان بیا به زبان مادری خویش ارج نهاده و آن را از نابودی نجات دهیم.بیا «تورکجه میز» را حفظ کرده و با آن قله های افتخار را فتح کنیم.باور کن من و تو در کنار یکدیگر میشویم ما،و ما همیشه توانسته ایم و خواهیم توانست تا از هویت خویش دفاع کرده و آن را حفظ کنیم.
تورکون دیلی تک سوگیلی ایستکلی دیل اولماز
اوزگه دیله قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز
(استاد شهریار- ۱۳۴۸)