charehjale

وبلاگ-کد لوگو و بنر
چیلله گئجه سی

چیلله گئجه سی

یازار : " تؤرک دیلینی اؤیره نین، چونکو اونلارین حاکمیتی چوخ اوزون سؤره جکدیر." پیامبر اکرم

+0 چره جلی

چیلله گئجه سی


چیلله یك كلمه توركی است به معنای نهایت كشیدگی به كنار و این شب به خاطر كشیدگی یعنی طولانی بودن آن بدین صورت نامگذاری شده است.
قدیمها با رسیدن چله شور و شوقی بسیار متفاوتتر از امروز در بین مردم پدید می آمد این روز در ایران و بخصوص در میان تركان روز خاصی قلمداد میشود نوشتن چند سطر از شنیده ها و دیده های خودم در مورد رسومات مردم قره داغ شاید كم باشد اما قطعا خاطراتی را برای قدیمی ها زنده خواهد كرد.

چیلله یك كلمه توركی است به معنای نهایت كشیدگی به كنار و این شب به خاطر كشیدگی یعنی طولانی بودن آن بدین صورت نامگذاری شده است.
قدیمها با رسیدن چله شور و شوقی بسیار متفاوتتر از امروز در بین مردم پدید می آمد این روز در ایران و بخصوص در میان تركان روز خاصی قلمداد میشود نوشتن چند سطر از شنیده ها و دیده های خودم در مورد رسومات مردم قره داغ شاید كم باشد اما قطعا خاطراتی را برای قدیمی ها زنده خواهد كرد.

 

چیلله كه جمعا 60 روز است 40 روز چله بزرگ (بیوك چیلله ) و 20 روز چله كوچك (كیچیك چیلله ) البته بعد از بیوك چیلله و كیچیك چیلله ، قاری ننه چیلله سی هم از اول اسفند تا ۱۰ اسفند ادامه می یابد. و بعد از آن بایرام آیی شروع می شود.

 در این روز از چوب نوعی درخت « داغ داغان » تهیه و با مینجیق زینت كرده و بر گردن كودكان و قوچ و اینك آویزان می كنند تا از نگاه بد نظران در امان بمانند و زمانی كه داغ داغان از گردن بچه بیافتد می گویند كه داغ داغان دولدو پارتدادی ( یعنی نتونست دوام بد نظرها رو بیاره و باید یكی دیگه به گردن بچه آویزان شود )

در این شب تمامی اعضای فامیل گرد هم می آیند. و تا پاسی از شب می گویند و می خندند و آشیق ها نیز در این روز بیكار نیستند. از خوردنیهای این شب ( قارپوز ، نار ، بزه نمیش یومورتا « تخم مرغ رنگ شده » و ... ) می باشد.
از اولین روز تا آخرین روز چله كه 60 روز است هر روز را به اسم یكی از اهالی روستا نامگذاری  می كنند و بنابر این در این 60 روز ، هر روزی كه خوش باشد آن شخصی را كه روز خوش به اسمش افتاده تعریف می كنند و این جمله را همه با صدای بلند تكرار می كنند :
 « ساغول اللریز آغریماسین گولدولر گون آشدی »
و اما اگر روزی هوا كولاك و برف باشد همه به آن روز و به شخصی كه آن روز به اسمش است نارضایتی خودشان را با گفتن این كلمات بیان می كنند.
« الله ائوو ییخماسین اوزون پورسوتدو »

اما درهشت روزی كه بین كیچیك چیلله و بیوك چیلله است اتفاقاتی حساس اتفاق می افتد:
در این هشت روز بحثی مابین چله كوچك و بزرگ اتفاق می افتد .

 


كیچیك چیلله : قارداش نئینه دین
بیوك چیلله : هئش زاد ، تندیرین دیبینه دوزدوم (۱)
كیچیك چیلله : قوی اؤزوم گلیم سن باشارمیسان
كیچیك چیلله : قاریلارین الین یاغ باردانیندا دوندورارام ، گلینلرین الین اون چووالیندا
بیوك چیلله : هئش زاد ائلییه ممسسن قارداش ، دالین یاز ، عؤمرون آز

(۱) منظور اینكه هوا رو سرد كردم و مردم به گرما پناه بردند !

 

در منطقه  آذربایجان‌ نیز به عنوان یكی از خطه‌های زرخیز ایران زمین برای زنده نگه داشتن این شب بیادماندنی برای خود آداب و رسوم ویژه‌ای دارند كه به پاره‌ای از آنان اشاره می‌شود. اكثر مردم آذربایجان در شب یلدا "چیلله قارپیزی" (هندوانه چله) می‌خورند و معتقدند باخوردن هندوانه، لرز و سوز سرما به تنشان تاثیر نداشته و اصلا سرمای زمستان را حس نمی‌كنند. در بیشتر شهرها و روستاهای آذربایجان شرقی رسم بر این است كه كسانی كه نامزد هستند در دوران نامزدی در این شب برای نامزدهای خود " خونچا " طبق می‌فرستند و اقوام در هر چه بهتربودن این خونچا ها كمك می‌كنند. محتویات خونچا ها عبارتند از شیرینی ، پرتقال ، سیب ، انار، هندوانه ، آیینه و پارچه كه با پولك و تور تزیین می‌شود. هنگام غروب ،زنان فامیل هدایایی به رسم یاری به منزل داماد آورده و به جشن و پایكوبی می‌پردازند. سپس طبق‌های آماده را بر سر افرادی كه معین شده قرار داده و روانه خانه عروس می‌كنند و مادر عروس پس از تحویل طبق‌ها، هدایای مانند پول، شیرینی، جوراب و دستمال به آنها می‌دهد. فردای این شب مادر دختر تمام طبق‌ها را در اتاق میهمان چیده و از زنان فامیل برای صرف میوه و شیرینی دعوت می‌كند. همچنین علاوه بر فرستادن سهم چله برای نوعروس، در نخستین سال ازدواج ، پدر عروس قبل از غروب آفتاب سهم دختر و دامادش را كه شامل هندوانه، میوه، آجیل، شیرینی، یك قواره پیراهنی باكفش و چادری روانه منزل آنها می‌كند.

در آذربایجان سابقا كه ارتباطات به این آسانی نبود از اواخر تابستان مقدار زیادی هندوانه و خربزه در تور می‌گذاشتند و آن را از سقف آشپرخانه آویزان می‌كردند تادر هوای آزاد خراب نشود و یااینكه در كاه قرار می‌دادند. هندوانه مهمترین خوراك شب چله مردم آذربایجان‌ است. اغلب مردم در این شب برنج، مرغ و آش شیر پخته و بعداز شام نیز از تنقلات موجود در منزل شامل قاورقا (گندم برشته با شاهدانه)آجیل،لبو، هویچ، حلوای گردو انواع میوه، خربزه، هندوانه و خشكبارهایی چون انگور، بادام و سنجد میل می‌كنند. ریش‌سفید خانواده در حالیكه با چاقو هندوانه را می‌برد، می‌گوید قادا بلامیزی بو گئجه كسدوخ (بلایای خودمان را امروز بریدیم) پوستهای میوه و اشغالها را درآب روان ریخته و این رفتار راخوب و خوش یمن می‌دانند. بعد از خوردن تنقلات و میوه در سابق بزرگان خانواده به نقل حكایات و داستان‌هایی از حماسه‌های ملی این سرزمین نظیر، اصلی و كرم، بایاتی خواندن و ضرب‌المثل پرداخته و تا پاسی از شب به صحبت و گفت و گو مشغول می‌شوند. زنان معمولا تا پایان چله كوچك خانه تكانی نمی‌كنند و اعتقاد دارند اگردر طول این دو چله كسی خانه تكانی كند، چله او را نفرین می‌كند و اگر چله كسی را نفرین كند به نكبت و بدبختی گرفتار می‌شود.

آداب مردم اهر در شب چله به نوشته سید ابوالقاسم انجوی شیرازی و ترجمه به تركی توسط علیرضا ذیحق :

اهرده چیلله گئجه‌سی قوغون قارپیز یئمك اونودولماز و عمل‌لری كئچن‌لرده نار، آلما و پرتقال‌دا اونا آرتیریب شامی یئدیك دن سونرا كورسونون اوزه‌رینه سوفره آچیب قوغون قارپیزی مئجمه‌ئی‌ده گتیریب سوفره‌یه قویارلار. ائوین آغ ساققالی بیچاقی أله آلیب «بسم‌الله الرحمن الرحیم» دئیه‌ر و باشلایار قوغون قارپیزلاری دیلیم- دیلیم كسیب هره‌نین پایینی وئرمه‌یه. آمما یئمك دن قاباق، دوعا اوخونار وهامی لیقلا آمین دئیه‌رلر. دوعا لاریندا بئله دیئله‌رلر: «آللاه بیزیم شهریمیزه و مملكتی‌میزه بركت وئر. قاباغا گلن باهاری یاغیشلی ائله. بو شلولارین بورجون یئتیر و بیزیم عائله میزی بوتون یئرگوی بلاسیندان محفوظ ائله. كسبی میزه رونق وئریب ایشی میزه بركت سال» دوعادان سورا یئمه‌یه باشلاییب گئجه نی دئییب گولوب ا‌ی‌له‌نرلر.

چیلله گونو نیشانلی‌لار، آداخلی لارینا خونچا یوللویارلار و بوتون دوست – قوهوم لار خونچالاری حاضریلاماقدا كمك لیك ائده رلر. هر خونچا عبارتدیر بیر بولوت یاخشی شیرنی، بیر بولوت پرتقال، بیر بولوت آلما، بیر بولوت نار، بیر دانا آینا ایله ایكی طاقه یاخشی پارچا و چادیرالیق ایله كؤینك‌لیك دن. بونلاری دامادین یاخین دوست و قوهوم‌لاری گلینه یوللایارلار. دامادین اؤزوده مخصوص بیر خونچا توتوب بیر ایكی قواره یاخشی پارچا و قیزیل قولباق یا قیزیل بویونباغی‌ایله بیر لیكده یوللایار. بیر مئجمه‌ئی ایسه شام تداروكی گؤره‌رلر كی عبارتدی ایكی- اوچ بولوت پیلوو ایكی- اوچ دانا قیزارلانمیش تویوق.

چیلله آخشامی دامادین یاخین قوهوملاری آروادلی اوشاقلی بیر یئره ییغیشیب میوه و شیرنی یئدیك دن سونرا چالیب اوخوماقلا دلخوشلوق ائده‌رلر. گون باتانا یاخین خونچالاری حامبال‌لارین باشینا قویوب ایكی آرواد ایله بر لیكده گلین گیله یوللایارلار.

خونچا گتیره‌نلرین شردانا و زحمت‌ یانالاری گلین ین عائله سی طرفیندن وئریله‌ر و خانیملاردا خونچالاری تحویل وئردیك دن سونرا «موبارك اولسون» دئییب قاییدارلار.

خونچالارین ساییسی دولتلی‌لر آراسیندا اون بئش دن آز و قیرخ دان چوخ اولماز كی ائوه یئتیرجك قوهوم قونشو مبارك اولسونا گلیب شیرنی و میوه‌لردن یئیه‌رلر.

أرلیك قیزلار و سوبای اوغلانلاركی گؤیول لریندن ائولی لیك كئچیر چیلله گئجه سی فال آچارلار  و گله جكده حیات یولداش لاری‌نین هانسی اخلاق و روحیه ده اولدوقلارینا خاطیر نیت ائده‌رلر. بئله لیك له كی نارین باشینی ائله اهمال و یوموشاقلیق لا كسرلر كی ناردانا لارینا توخونمایا. توخونورسایئنی دن نیت ائتمه‌لی و نار كسمه‌لی دیلر. سونرا ناری دادارلاركی شیرین اولورسا دئیه‌رلر گله جكده كی أر یا آرواد لاری گولش قاباق و گولر اوزلو اولاجاق. تورش اولسادئیه‌رلر: «وای گونوموزه كی أر یا آروادیمیز قاش قاباقلی اولاجاق».


اما تفسیر علمی و دقیق چیلله :

در تركی یای یعنی كمان، چیلله نیز یعنی زه (در اینجا زه كمان) و نیز محل زه برای گذاشتن تیر در موقع انداختن تیر، (و نیز معناهایی كه گفته خواهد شد)، اوخ یعنی تیر (تیرِ كمان).

در تركی به تابستان نیز "یای" گفته می­شود. از این رو وقتی گفته می­شود "یایین چیلله­سی"(چلّه­ تابستان)، (تداعی كننده­ی كشیدگی نهایی كمان به هنگام انداختن تیر) یعنی نهایت و اوج كشیدگی تابستان كه چهل و پنج روز رفته از تابستان است.

قیشین چیلله­سی (چلّه­ی زمستان) نیز به معنای كشیدگی نهایی سرما است كه دو تا است یكی چهل روزه (بؤیوك چیلله) یكی بیست روزه (كیچیك چیلله). یعنی زمستان دوبار به اوج می­رسد.

چیلله گئجه­ (شب دارای كشیدگی نهایی) وقتی گفته می­شود "چیلله گئجه­سی" (شب چلّه) در واقع یعنی نهایت كشیدگی شب. ولی _تحت تأثیر تفسیرهای رایج_ به معنای شروع چلّه­ی زمستان تلقی می­شود كه البته اینگونه نیست.

اینكه چرا "چیلله" یا "چِلّه" كه معنای "زه كمان" و "محل نشستن ته تیر در كمان" و مآلا مفهوم نهایت كشیدگی را در مورد "بلندترین شب"، "شدت تابستان" و "شدت زمستان" (كه دقیقا معادل “climax” _نقطه­ی اوج_ آمده از زبان­های یونانی و لاتین است) بایستی با عدد "چهل" توجیه و تفسیر نمود كاری است كه روشنفكران پرداخته­اند و خود نیز بایستی جوابگو باشند.

بدون هیچ تردیدی واژه­ی "چیلله" یا "چلّه" با واژه­ی یاد شده­ی “climax” از یك ریشه و منشأ می­باشد.
قبلا بحث شده كه صدای (ل) دارای مفهوم "انتقال" می­باشد. نیز گفته شده كه تكرار یك صدا مفهوم استمرارِ تكراریِ حركت و عملی را دارد. پس "چیلله" یا "چلّه" دارای مفهومی است كه در آن عمل انتقال به تكرار اتفاق می­افتد. درست مثل "پیلله" یا "پلّه" كه در آن عمل انتقال و تكرار اتفاق می­افتد. اگر "چلّه" معنی "چهل لا" نیز داشته باشد آنوقت پرسیدنی است كه اولا خود "چهل" از كجا آمده و دوم اینكه معنای "پلّه" چیست؟ منطقی است بپذیریم كه "چهل" از "چیلله" حاصل شده است.
فقط فراموش نشود كه ادیبان منكر وجود تشدید نیز در فارسی شده­اند.
اما جان آیتو (John Ayto) اتیمولوژیست انگلیسی واژه­ی “climax” را نهایتا از منشأ هندو اروپایی (kli-) می­داند. اولا شما این مورد را با واژه­ی "چیلله" یا "چلّه" تطبیق دهید خواهید دید كه دقیقا دارای عناصر فونتیكی مشابهی هستند.
باز می­گویند كه واژه­ی “lean” به معنی "تكیه دادن" نیز از همین ریشه است. متوجه می­شوید كه چرا در "چیلله" یا "چلّه" مفهوم محل نشستن ته تیر در كمان نیز مستتر است؟

"چیلله" اسمی است كه از فعل "چیلمك" به معنای (زدنِ پرتابیِ توام با ضربه) ساخته شده است. در بازی "چیلینگ-آغاج" (الك-دولك) به زدن "چیلینگ" یا "چیلیك" یا "چیلیهْ" (دولك) با "آغاج" (چوبدستی) از این فعل استفاده می­شود: "چیل گلسین!" (بزن بیاد!)
"چیلینگ" نیز از این فعل شاخته شده است.
"چیلمَك" اسم تلنگر شدید است كه در آن ریگِ كوچكی بین پشت ناخن سبابه و نوك انگشت شست قرار گرفته و به شدت پرتاب می­شود. یا تلنگری كه بر سطح آب _به نیت پخش كردن و افشاندن آب زده می­شود.
شكل دیگری از این فعل نیز هست كه "چیله­مَك" (افشاندن آب توأم با ضربه) است.
"پیلله" (پلّه) نیز از سیستم "چیلله" (چلّه) است، حتی به این شكل: "پیلوو" (pilov) و "چیلوو" (çilov) [پُلو و چِلو] نیز از یك شیوه و سیستم تولید واژگان استفاده می­شود. آوردن این مثال از آن جهت لازم بود تا در پیگیری سیستم واژگانی دچار سهو و لغزش نشویم. همانگونه كه ملاحظه می­كنید در فارسی مصوت­ها دچار تغییر شده: "پـُ" و "چـِ".

به مثال­های دیگری از این دست (جهت مطالعه­ی بیشتر) دقت كنید كه چگونه سیستم تركی ثابت است: چیلله (چلّه)، پیلله (پلّه)، شیلله (سیلی آبدار)، سیلله (سیلی)، گولـله (گولّه، گلوله)، هؤرره، هوررا (نوعی غذای ساده­ی روستایی) شیررا (شیره)، شوررا (احتمالا تبدیل به "شوربا" شده)، بلله (نانی كه به صورت ساندویچ در می­آورند). . . "پیلته" (فتیله _[به خاطر وجود "ت" كه علامت تعدی است] چیزی كه به تدریج پایین آورده می­شود). "گلّه"ی فارسی نیز احتمالا از این سیستم است كه در این صورت باید از فعل "گلمك" (آمدن) "گلله" (هم-آمده) ایجاد شده باشد. كلله (كلّه)، نیز واژه­ عربی "قلّه" از این مجموعه است كه نشانگر قدیمی بودن این ساختار واژه ساز است.

"قارپیز" یئمه­ك! (هندوانه خوردن!) چرا در "چیلله گئجه­" قارپیز (هندوانه) خورده می­شود.
از این مطلب در كتاب بعدی در بحث از گریز از تراژدی بازهم صحبت خواهد شد. ولی چون سخن از "چیلله گئجه" شد به نكته­ی بسیار مهم كه مربوط به بحث ماست اشاره می­شود. این نكته عبارت از این است كه اسم خوردنی مورد نظر در ارتباط با كاربرد اسطوره­ای كه دارد دارای معناست.
بررسی نام­های "هندوانه" در اغلب زبان­های این منطقه و اروپا نشان می­دهد كه نام مورد استفاده در تركی قابل استنادترین واژه در بررسی مفهومی نام این صیفی است.
برای مثال در فارسی "هندوانه" (چیزی كه "ره آوردی از هند" است)، در انگلیسی (water melon) (صیفیِ آبكی) گفته می­شود. ملاحظه می­كنید كه هر دو توضیحی هستند و معنای مستقیمی ندارند كه رابطه­ی اسطوره­ای این صیفی را با آن مورد بررسی قرار دهیم. در روسی арбуз (arbuz)و در یونانی ικαρπούξ (karpozi) گفته می­شود و همانگونه كه ملاحظه می­گردد از "قارپیز" تركی مشتق شده­اند.

حداقل می­توان چنین نتیجه گرفت كه در این محدوده­ی جغرافیایی واژه­ای كه برای توجیه اسطوره­ای این صیفی قابل استناد باشد غیر از واژه­ی تركی "قارپیز" وجود ندارد. دلیل دیگر قابل استناد بودن نام تركی آن _همانگونه كه در فصل دو گفته شد_ وجود سیستم آوایی در دسته­بندی مقوله­ای پدیده­هاست؛ در این مورد صیفی­جات با دسته­بندی خود را داشتند: قوون، قاباق، قارپیز (شروع با "ق") یا خیرا، خیرچا، خیار (شروع با "خ")
رابطه­ی (8)


هارمونی آوایی:
در تركی هارمونی مصوتی وجود دارد، یعنی مصوت­ها بنابر خصوصیات آواشناختی خود به دو دسته تقسیم می­شوند: (مصوت­های a, ı, o, u با یكدیگر و مصوت­های ə, e, i, ö, ü نیز با یكدیگر به كار می­روند.)
در تركی هارمونی مصوت ـ صامت نیز وجود دارد، مثلا صدای "پ" با دسته­ی اول بالا و صدای "ب" با دسته­ی دوم بالا به كار می­رود. متأسفانه این قانون امروزه در زبان استاندارد تركی آذربایجانی رعایت نمی­شود. در واژه­های زیر به دلیل اینكه این واژه­ها در قدیم و طبق قاعده­ی طبیعی زبان ساخته شده­اند این قاعده رعایت شده است.
برای معنا كردن واژه­ی "قارپیز" به سیستم زیر توجه شود:
قارپیز
یارپیز
پیرپیز
تربیز
سه­بیز (تلفظ می­شود: سَـبیز)
جه­بیز (تلفظ می­شود: جَـبیز)
مؤبیز
بنابر قانون هارمونی آوایی در برخی _مثل، مؤبیز_ صدای /ب/ به /و/ تبدیل شده. به شكلِ زیر:
جه­ویز
مؤویز

اكنون لیست بالا را از نو مرور می­كنیم:

قارپیز (قار+ پیز _هندوانه)
(قار: برف)
یارپیز (یار+ پیز _پونه)
(یار: . . .)
پیرپیز (پیر _با مصوت/ı/_ +پیز _نوعی بوته­ی معمولا خشك وحشی كه همانند موهای خشك و وز وزی است_ + پیز)
(پیر: از "پیرتلاشیق: آشفته­ی ظاهری، به هم ریخته)
تربیز (تر+ بیز _خربزه, یكی از احتمال­های منشأ نام تبریز، خصوصا اینكه تبریز محل باغ و بستان بوده)
(تر: ؟)
سه­بیز (سـَ + بیز _نام دهی در نزدیكی میانه. این نام نیز به احتمال قریب به یقین مرتبط با موردی با منشأ گیاهی است و معنای سبز و خرم هم می­تواند داشته باشد. در این صورت "سبز" فارسی باید از آن گرفته شده باشد.)
(سـَ : ؟)
جه­ویز (گردو _من نمی­دانم این واژه از تركی به عربی رفته و آنگاه "جوز" شده یا برعكس از عربی آمده و در تركی به شكل ساختار تركی درآمده.)
(جـَ : ؟)
مؤویز (مؤ + بیز _مویز)
(مؤو: درخت انگور، تاك)
همانگونه كه ملاحظه می­شود پسوند "ـپیز" (یا "ـبیز" _بنابر هارمونی آوایی) پسوندی است كه با مواردی از اسم­هایی با منشأ گیاهی به كار می­رود (البته معتقد نیستم كه صرفا در این مورد به كار می­رود.)

این بررسی و مرور رابطه­ی هندوانه را با "قار" (برف) محرز می­سازد. پس نگهداری "قارپیز" تا شروع زمستان (كه از شب چلّه شروع می­شود) حلقه­ای از زنجیره­ی تفكر اسطوره­ای ماست و در این حین نام "قارپیز" كاملا با مسما است.
اسم خوردنی مورد نظر خود گویای كاربرد آن است. یعنی بایستی به فصل برف و یخ رسانده شود. (دلیل تئوریك این كار در كتاب سوم این مجموعه ارائه خواهد شد.)

اما آیا واژه­ی "قارپیز" با "قار" صرفا دارای همین ارتباط است؟
در جواب این سوال باید گفته شود كه مسأله كمی عمیق­تر از این ارتباط است. عیمق بودن مسأله به سیستمی برمی­گردد كه واژگان اینچنینی را در بر می­گیرد:

قیش (زمستان)
قار (برف)
قاری (عجوزه)
قاریماق (پیر شدن)
قارتیماق (پیر شدگی بافت­های گیاهی كه توأم با سفت شدگی آن­ها است.)
قارغیش (نفرین)
قارغی (پیكان، نوك تیر)
قارانات (شومی، نحوست)
قـادا (بلای شوم، مستولی شدگی فاجعه­بار بر كسی)
قیرماق (كشتار كردن)
قیزماق (گرم شدن)
قیر وئرمك ("قر دادن" در قسمت دیگر این فصل _مربوط به صدای "س"_ بازهم رقصیدن مطرح خواهد بود: "سیندیرماق")
قوُرغو (طرح و توطعه “plot”)
قوْرخو (ترس)
قیشقیرماق (فریاد كشیدن شدید)
قوُدورماق (هار شدن)
قوُدوز (هار)
قانجیق (سگِ ماده، گرگِ ماده، كفتارِ ماده)
قوُربان (قربان)
قیرو (برفی كه به شكل گِرد بوده و سفت است)
قاران (آخرین نوبت)
قیققی (آخرین نوبت)
قارپیز (هندوانه)
قیرمیزی (قرمز)
قوُتلو (مبارك، خوش یمن)

. . . ……

حالا معلوم می­شود كه چرا این واژه­ها دارای ارتباط سیستماتیك با یكدیگر بوده و توجیه دقیق اسطوره­ای دارند.
در اسطوره شناسی و تفكر اسطوره­ای آذربایجان دو چله­ی زمستان دو خواهر پیر (قاری) هستند. آن­ها با تكاندن پنبه­های "یورغان" (لحاف) خود "قار" (برف) می­ریزند.

یكی از ویژگی­های "قار" (برف) سفیدی آن و سفیدپوش كردن اشیا، و انسان­ها از بالاست. "قاری" (عجوزه، پیرزن) نیز از بالا دارای گیس­های سفید می­باشد (گویی برف نشسته است.) پس آن قدیم قدیم­ها كه گیس پیرزن­ها همچون برف از سرشان آویزان می­شده باعث ایجاد این تفكر اسطوره­ای گشته است.

در اینجا توضیح مختصری داده شود كه در آن گذشته­های دور طول میانگین عمر و یا انتظار عمری (life expectancy) آنقدر بالا نبوده كه موی سراسر سفید یك زن به كرات در منظر دید مردم باشد. تصور بر این است كه در آن گذشته­های خیلی خیلی دور پیدا شدنی از این دست بایستی هم غیرعادی بوده باشد. (گویا زمانی "انتظار عمر" 18 سال بوده كه اگر با انتظار عمری كنونی كه در پاره­ای از كشورها حتی بالاتر از 80 سال است مقایسه شود آنوقت مطلب مشخص­تر می­شود.)

اما واژه­ "قارغی" چیست؟
"قارغی" یعنی پیكان و یا نوكِ تیر. اینجاست كه مجبور هستیم به "چیلله"­ها (چله)های زمستان رجوع كنیم و توجه داشته باشیم كه "چیلله" یعنی كشیدگی نهایی كمان و در اینجا یعنی كشیدگی نهایی كمان سرما. پس تیر یا پیكانی كه از كمان "قاری" در می­آید باید كه نامش "قارغی" باشد. جالب اینكه "قارغیماق" (نفرین كردن) و "قارغیش" به معنای &quo
t;نفرین" است كاری كه "قاری"ـها مرتب انجام می­دهند.

حالا فعل "قارغیماق" (نفرین كردن) را با "قارغی" (پیكان) مقابله كنید تا سیستم­مند بودن مجموعه­ تفكر اسطوره­ای خود را بیشتر نشان دهد.
نقطه­ی مقابل "قارغیش" (نفرین) مفهوم "آلقیش" (تحسین و دعا) قرار دارد كه در قسمت "آلما" مطرح شد.

حالا می­توان دقت داشت كه ارتباط "قارپیز" صرفا با "قار" (برف) نیست بلكه ارتباط با مجموعه­ای دارد كه یك مجموعه­ی اسطوره­ای است و واژگان مرتبطه پیوستگی سیستماتیك دارند. حتی نام این فصل "قیش" (زمستان)، الهه­های آن "قاری"، اسلحه­های آن "قار" (برف)، "قارغی" (تیر)، "قارغیش" (نفرین)، "قادا" (بلای نحس) در نتیجه "قیرغین" (كشتار). . . و دست آخر چیزی كه بر این نحوست، شگون و یمنِ خوش می­آورد یعنی "قارپیز" (هندوانه).

دقیقا نمی توان مفهوم "قیش" را پیدا كرد  منتها می­توان صداهای آن را تحلیل مفهومی كرد:
“q” : قطعیت، اشتقاق
“ı”: پایین
“ş”: مورد مرتبط شونده
پس "قیش" پدیده­ای است كه ارتباط شدیدا قاطعانه­ی تهدید كننده دارد.
با همین روش مفهوم "قار" (برف):
“q” : قطعیت، اشتقاق
“a”: بالا
“r”: حركت

پس "قار" پدیده­ای است كه رفتار اشتقاقی قاطع از بالا دارد.
"قاری" یعنی ایجاد كننده­ی این وضعیتی كه "قار" و "قیش" است یعنی چیزی مثل "الهه" و یا "رب­النوع".

ناگفته معلوم است كه "قاری" یا "قَری" در فرهنگ غرب همان "فِری" (fairy) و در فارسی "پری" است. منتها با وضعیتی كه در سیستم واژگانی است معلوم است كه منبع و منشأ از كجاست.

حالا این سوال می­تواند مطرح شود كه آیا "قاری" نقطی مقابل "تاری" (تانری) نیست؟ به این معنا، همانگونه كه "تانری" ایجاد كننده­ی "تان" یا "دان" است آیا "قاری" نیز می­تواند به مفهوم ایجاد كننده­ی "قار" باشد. ظاهرا كه استنباطی است منطقی و دلیلی بر علیه آن به ذهن نمی­رسد.

مفهوم "قارپیز" به احتمال زیاد به خاطر وجود صدای مركب "پ" در هجای دوم یعنی "پیز" (كه صداهای "م"، "ب"، "و" از آن صدای مركب "پ" قابل حصول است) می­تواند مفهومی معادل نفی كننده­­ی "ـمز" داشته باشد. پس مفهوم "قارپیز" می­تواند خنثی كننده­ی شدت و شرارت "قار" باشد.
از اینجاست كه مفهوم "قیرمیزی" (قرمز) به دست می آید كه نفی كننده­ بدی و نحوست است.

رابطه­ی (9)
از لحاظ مفهومی صدای "ز" معنای متقابل و یا عكس نسبت به صدای "ر" ایجاد می­كند. مثل:
یارماق ← یازماق
یوْرماق ← یوْزماق

در ادامه­ همین بحث می­توانید "قیرماق" (كشتار كردن)، به واژه­ی "قیزماق" (گرم شدن) توجه كنید كه ابتدائا مفهوم "كشتار" از زمستان حاصل شده است و نقطه­ی مقابل آن "قیزماق" (گرم شدن) است. واقعا هم در مقابل چنین فاجعه ای بایستی كه خنثی كننده­ی "شر" از تابستان به زمستان نگهداری شود.

راستی این واژه­ی "قیرماق" (كشتار كردن) و در پی آن "قیریلماق" (كشتار شدن) كی و تحت چه شرایطی بار آمده است. چه شومی و شرارت­هایی از چه نوع زمستان­های سختی باعث ایجاد چنین واژگانی با چنین بار اسطوره­ای گشته است؟ چه حسرتی نسبت به سرخی و گرمای تابستان احساس می­شده است كه اینگونه در انبارهای كاه _در لابلای كاه_ اقدام به نگهداری هندوانه می­كرده­اند؟ و آنهایی كه موفق به نگهداری آن تا شب چله می­شدند تكه های كوچكی از آن را به در و همسایه و اطرافیان می­دادند.

برررررر!!!!! چه زمستان­هایی!
نتیجه­ی بررسی آوایی ـ مفهومی واژگان تركی نشان از زمستان­ها و سرماهای وحشتناك، شوم، غدّار و كشتار كننده دارد. این حوادث تفكر اسطوره­ای خود را نیز بار آورده است.
بحث هنوز به پایان نرسیده است. در مبحث "گریز از تراژدی" باز هم از این مورد صحبت خواهد شد (كتاب 3).

در زمستان دو تا چله وجود دارد. یعنی شدت سرما در دو اوج مطرح است. این­ها دو خواهر هستند. "بؤیوك باجی­نین چیلله­سی" (چله­ خواهر بزرگه) یا "بؤیوك چیلله" (چله بزرگه) و "كیچیك باجی­نین چیلله­سی" (چله­ خواهر كوچكه).
هر دوی آن­ها كمان می­كشند منتها كمانی كه خواهر كوچكه می­كشد به دلیل كشیده­گی فوق­العاده زیاد و در نتیجه هم آمدگی دو سر كمان به همدیگر از عرض كمان كم می­شود ولی شدت كشیدگی بسیار زیاد است. این را از غضب خواهر كوچكه و از طعنه­ی او به خواهر بزرگه در پایان چله بزرگ می­توان دریافت:
"گلدین نئیله­دین! گلین­لرین الین خمیرده، قاری لارین الین هیزه­ده قوُروتدون!"
(آمدی مگر چكار كردی! مگه تونستی دست عروس­ها را در هنگام خمیرگیری، دست پیر زن­ها را در داخل خمره بخشكانی!)

این گفته­ها را به صورت سوال مطرح نمی­كند بلكه به این مضمون طعنه می­زند كه "تو نتوانستی! پس بایست و تماشا كن كه من چگونه این كارها را انجام خواهم داد!"
خواهر بزرگه در جواب به ساده لوحی خواهر كوچكه می خندد و می­گوید: "گئت كی عؤمرون آز اولار، سنین دالین یاز اوْلار!" (برو كه عمرت كوتاه است و پشت سرت هم بهاره!) یعنی عمر تو و شرایط به تو اجازه­ی این حرف­ها را نخواهد داد.

می­دانیم كه "سو" به معنای "لشگر" است. حالا سوال منطقی­ای كه پیش می­آید این است: آیا
"سویوق" یعنی "سرما" و "سو" به معنای "لشگر" از یك واقعیت ایجاد نشده­اند؟
احتمال دارد واژه­های "سؤز" (حرف، كلام)، سؤیله­مك (بیان كردن)، سؤیمك، سؤگمك (فحش دادن _مورد بحث در فصل یك) نیز از این منبع حاصل شده باشد و ده­ها احتمال دیگر كه منتظر تحقیق و بررسی است. موارد زیر می­تواند ویژگی­های یك "قاری" (عجوزه­ی رب­النوع سرما) در تقابل با آسمان یا نیكی باشد:
سو (لشگر)
سویوق (سرما) (این همه تركیب "لشگر سرما" در ادبیات از كجاست؟)
سؤز (حرف، كلام)
سؤیله­مك (بیان كردن، گفتن)
سؤیمك (فحش دادن)
سوسماق (دم فرو بستن)
سؤكمك (شكافتن _مخصوصا شكافتن لحاف جهت ریختن پنبه­های آن یعنی "برف")
سپمك (افشاندن)
سووورماق (افشاندن و به دست باد سپردن)
سپه­له مك (افشاندن به صورت پخش و پلا)
سوٍلنمك (گشتن ظاهرا بی­هدف سگسانان و گربه سانان ولی در اصل دارای نیت. از دید اسطوره­ای گستن­های گرگ و عجوزه)
سیندیرماق (شكستن، رقص _رقصِ خاصی كه حركت­هایش گویی در نتیجه­ی جابجایی محل اتصال اندام­ها صورت می­پذیرد. نوعی رقص هیجانی عجوزه)
سوٍرگون (تبعید)
سئل (سیل)
سیریق چكمه­ك ("سیریق" نوعی دوختن است مخصوصا دوختن لحاف! "سیریق چكمه­ك" یعنی "دمار از روزگارِ كسی در آوردن" همانگونه كه ملاحظه می­شود از یك واژه­ی مربوط به "زن"­ها و "دوختن لحاف" استفاده می­شود.)

. . . . . .

و در ادامه­ی لغات بالا، من نمی­توانم به جارو سوار شدن عجوزه­ها در تفكر اروپا و یا بهتر انگلیسی­ها و نتیجتا، به واژه های مرتبط تركی با آن قضیه فكر نكنم:
سوٍپورمك (جارو كردن)، سوٍپورگه (جارو)، سوٍرمك (راندن)

حالا با توجه به رابطه­ی (3) می­توانید حدس بزنید كه چگونه می­باید فعل "قورماق" (برپا داشتن و ساختن) از این منبع واژگانی می­تواند حاصل شده باشد، از آن نیز واژه­ی "قورغو" (طرح و توطئه).
در اینجا به بند هفتادم از منظومه­ی "حیدربابایا سالام" شهریار دقت كنید كه چگونه از این واژگان استفاده می­كند:
بیر سوْروشون بوُ قارغینمیش فلكدن
نـه ایستیـییر بوُ قـوُردوغـو كلكـدن
دئیـنه كئچیرت اوُ لدوزلاری الكـدن
قوْی تؤكولسون بوُ یئر اوٍزو داغیلسین
بوُ شئیطانلیق قوُرغوسو بیر ییغیلسین

(آخر بپرسید از این فلك نفرین شده)
(چه نیتی داره از این كلكی كه سوار كرده)
(بگو: الك بكن این ستاره­ها را)
(بذار پر بریزه، پخش بشه روی این زمین)
(بلكه این طرح و توطئه­ی شیطانی برچیده بشه)

سوالی دیگری كه مطرح می­شود این است: آیا واژه­ی "قارا" (سیاه) نیز از این مجموعه و از "قار" ایجاد شده. (در كتاب بعدی بحث خواهد شد و اگر جواب مثبت باشد باید گفته شود كه تولید واژگان دارای منطقی عمیق­تر و دارای بارِ تفكر اسطوره­ای است, و این تفكر دارای ساختار است.)

قـادا (بلای شوم، مستولی شدگی فاجعه­بار بر كسی)
"قادا" نیز _با توجه به معنایی كه دارد_ بایستی از این منبع باشد. همین واژه را تجزیه­ی مفهومی می­كنیم:

"ق": قطعیت، اشتقاق
"آ" : بالا، از بالا
"د": قطعیتِ حادث شدگی شدید
"آ": بالا، از بالا

و . . . . بسیاری موارد دیگر!

اگر به 2 لیست­ جداگانه­ی لغت­ها توجه كنید اولین چیزی كه توجه شمارا جلب خواهد كرد دو صدای "ق" و "س" خواهد بود. بازهم اگر دقت كنید خواهید دید لغت­هایی كه با صدای "ق" شروع می­شوند بیشتر دارای قدرت و بزرگی هستند در صورتیكه لغت­هایی كه با صدای "س" شروع می­گردند دارای مفهوم منفی­تر هستند. حالا با دانستن اینكه رنگ "قیرمیزی" در زمستان رنگ مباركی است كه با صدای "ق" شروع می­شود می­توان رنگی را كه با صدای "س" شروع می­شود نیز شناسایی كرد: "ساری" (زرد).
این رنگ در تركی درست رنگ منفی در مقابل سرخی رنگ قرمز است. به مثال زیر در این مورد توجه كنید:
قیرمیزی
ساری
سارالا سارالا قالماقدان قیزارا قیزارا اؤلمه­ك یاخشی دیر!
(به سرخ رویی مردن بهتر از زرد رو زیستن است!)

"قورد" و "قاری" (گرگ و عجوزه)
همانگونه كه در پایان لیست واژه­های دارای "ق" مرتبط با "قیش"، "قار" و "قاری" دیدید همه­ی واژه­های شروع شونده با صدای "ق" دارای بار منفی نیستند، بلكه برخی ضد آن هم هستند. یكی از این موارد "قورد" (گرگ) است. حالا به رابطه "قورد" با این مجموعه می­پردازیم.

همه می­دانیم گرگ از چله­ زمستان جدایی ناپذیر است. حالا در زیر به چند مورد از باورهای فولكلوریك آذربایجانی را در مورد گرگ مرور كنیم تا وجود گرگ را در این مجموعه بهتر بررسی كرده باشیم:

-قورد چیلله­ده آدام اتینه یئریك­لر! (در چله گرگ ویار به گوشت انسان پیدا می­كند!)
-قوردون اوٍزو موٍبارك دیر! (دیدار گرگ مبارك و خوش یمن است!)
-قوردنان قیامته قالماق! (با گرگ به قیامت ماندن!)
-دوٍنیانین آخیرینا بیر قورد قالاجاق بیر ده بیر قاری! (به آخر دنیا یك گرگ خواهد ماند و یك عجوزه!)
_قورد او قارینی یئیه­جك! (گرگ آن عجوزه را خواهد خورد!)

وقتی چله از راه می­رسد ویار گرگ­ها به گوشت انسان شروع می­شود. باور مردم بر این است كه گرگ گوشت انسان نمی­خورد ولی در چله ویار این كار را پیدا می­كند. در حقیقت او به دنبال عجوزه است و آخرالامر نیز او را می­خورد.
عملا گرگ در حكومت "قاری" (�
�جوزه­) موجودی است كه در دلِ سوز و سرما با او می­ستیزد. او چنان به دنبال عجوزه­ است كه اگر این عجوزه همه­ دنیا را هم به نابودی بكشاند و همانگونه كه خواست اوست به آخر دنیا تنهای تنها هم كه مانده باشد باز هم از دست گرگ رهایی نخواهد داشت و در نهایت گرگ او را خواهد خورد. از این رو است كه دیدار گرگ مبارك است. گرگ دشمنِ دشمن­های طبیعت و انسان است.

بالاخره انسان گرفتار عجوزه می­شود!
در آخرین شب مشترك بین چله­ی كوچك و "بایرام آیی" (ماه عید) _شبی كه از نیمه­ی آن به بعد زمین دارای نفس می­شود_ "كوٍرد اوغلو" كه از آسیاب بر می­گشت گرفتار "كوٍرد اوغلو كوٍله­یی" (كولاكِ كورد اوغلو) می­شود و در زیر برف مدفون می­گردد. او _بعد از نیمه­ی شب_ در زیر برف­ها از نفس­های زمین گرم شده و از مرگ رهایی می­یابد. معنای این رهایی این است كه "قاری" سمبل انجماد زمین بوده كه با آمدن نفس به زمین كارش به پایان می­رسد. یك احتمال ضعیف نیز این است كه در پایان كارِ عجوزه كه توأم با به پایان رسیدن ویار گرگ است گرگ با خوردن او و نه انسان ویار خود را فرو نشانده باشد. از این رو، جان سالم بدر بردن انسان و ورود زنده به "بایرام آیی" (ماه عید) كه مبارك است از یك سو با دخالت "قورد" و از سوی دیگر با دمیدن نفسِ زمین امكان پذیر می­گردد.

از آن پس "لشگر سرما" تا دم عید كه مهلت سرماست "قیریق قوشون كیمی" (همچون لشگر داغون شده­ای) سرخود می­ماند ولی دست از جان انسان برنمی­دارد…

از این به بعد دیگر عجوزه­ای در كار نیست و گرگ نیز ویار ندارد ولی سرما هنوز به پایان نرسیده است. "وعده یئلی" یا "بایرام یئلی" ("باد بشارت دهنده" یا "باد عید") اگر هم بوزد و مژده­ نزدیك شدن بهار را هم بدهد چون انسان جزو "حرام گوشتان" است هنوز از دست "سویوغون سویو" (لشگر سرما) كه بدون عجوزه سرخود مانده است، رها نشده (در فصل چهار.)
برای انسان پایان سرما زمانی است كه از خطِ مرزی آتش بگذرد و "سویوغون سویو" (لشگر سرما) آن سوی مرز گرمای آتش بماند _ایلین "سون چرشمبه­سی!" (آخرین چهارشنبه­ی سال!)

یكبار دیگر جارو سوار شدن قاری (عجوزه) را مطرح كرده و واژه­ی sweep (جارو كردن) را باواژه­ی تركی süpürmək (جارو كردن) در تركی مقایسه می­كنیم. نكته­ی مهم در اینجا است كه در "آخیر چرشمبه" (چهارشنبه­ی آخر سال) جارویی را آتش زده و پرتاب می­كنند. با این كار، درواقع، قدرت مانور "قاری" را از بین می­برند  ..........


منبع : www.aharim.com

  • [ ]

  • دریافت کد فیدخوان